نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

1392/03/10 اولین زیارت اولین مشهد

گل پسر مامان  الهی من دورت بگردم که مشدی شدی تو 11 ماهگی.  اولین زیارتت ایشالا قبول باشه عزیزکم. بذار اول از همه بگم که آقا بودی آقاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بر خلاف اونچه که من و بابا فکر میکردیم خیلی اذیت بشیم اما انگار امام رضا هم یه نظری کرده بود. 6 ساعت راه رفتن و که اینقدر بهم خوش گذشت و عالی بود که باورم نمیشد رسیدیم مشهد . احساس میکردم نیم ساعت بیشتر تو راه نبودم. اون 4 روز اقامت هم هر روز بهتر از روز قبل بودی. چند ساعتی هم که با بابا تنهات گذاشته بودم هم با بابایی حسابی دور زدی و اذیتش نکردی. آفرین عزیز دل مامان. تازه یه کلمه هم اونجا یاد گرفتی تند تند میگفتی و بابا هم ادات و در میا...
28 خرداد 1392

اولین روز پدر با پارسا 03/03/1392

پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه نبودنش مرگ غرورمان را رقم زده و جای خالی اش اندوه بار بر سرمان هوار میکشد کاش ما هم پدر داشتیم....تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک نمیگفتیم روحت شاد پدر پدر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی. پدر جان روحت آسمانی و اما حالا نوبت دوتا مرد خونه است. پارسا و باباش روزتون مبارک. خدا رو شکر به خاطر هر دوشون. خدایاااااااااااا شکرت. دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم روزت مبارک مرد زندگیم ، دوستت دارم   ...
5 خرداد 1392

11 امین ماه زندگیت مبارک

 ماه گذشت وای که چه زود روزها میان و میرن. من که باورم نمیشه پسر یک روزه من حالا شده 11 ماهه . مبارکت باشه پسر کوچولوی من . خوب حالا بگم از پسمل مامان که تو ماه گذشته چه کارها بلد شده . خوابیدنت که ننه برات بگه عالی شده دیگه از اون همه خوندن و تکون دادن زیاد خبری نیست مهمترین دلیلش هم اینه که وعده های خوابت رو به توصیه همکارم کم کردم دیگه ساعت 2 بخوابی و 3 بیدار شی و بعد هم دوساعت دیگه خوابت کنم خبری نیست . بعد از ظهرها که از خستگی با یه تکون و با یکم گوش کردن لالایی که سارا برات خونده و تو گوشیم ضبط کردم خوابت میگیره بعد از یکی دو ساعت که بیدار بشی دیگه رو خودم فشار نمیارم غروب هم به زور خوابت کنم، جیگرم میذارم س...
3 خرداد 1392

333روز با پارسا

روزگیت مبارک شیرینم. امروز شنبه ٢٨/٠٢/١٣٩١ پارسای عزیزم ٣٣٣ روز از زندگیش و داره میگذرونه. به قول مامان نسی شده یه روز خاااااص. ایشالا تولد ٣٣٣ سالگیت عزیز دل مامان. تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم  شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم تو كيستي كه من از موج يك تبسم تو  بسان قايق سرگشته روي گردابم   ...
28 ارديبهشت 1392

دومین دیدارپارسا و امیر مسعود

پسر نازم وقتی 4 ماه پیش امیر مسعود و دیده بودیم 3 ماهه بود و شما هم 5 ماه و نیمه. و حالا که بعد 4 ماه  تو فروردین ماه دوباره همدیگروملاقات کرده بودید بزرگ شدید هردو اما به هم هیچ واکنشی نشون نمیدادید و فقط به همدیگه نگاه میکردین.حسودی هم تو کارتون نبود. قربونت بشه مامان که همش میخندی. امیر مسعود هم در حال تعجب ...
27 ارديبهشت 1392

منو ببخش عزیزم

پارسا جون عزیز دل مامان من خیلی سهل انگارم خیلی. گاهی وقتها با خودم میگم کاش سر کار نمیرفتم و وقت میکردم بیشتر باهات باشم تا مجبور نباشم بذارم خودت سرگرم بشی و با خودت بازی کنی. هزار بار با خودم گفتم اگه کنارت بودم این اتفاق نمی افتاد عزیزکم. به اندازه دنیا خودم و سرزنش کردم. چهرشنبه هفته گذشته ساعت ٦ و نیم داشتم تو آشپزخونه شام میپختم و در حالی که به سارا هم سفارش کرده بودم مواظبت باشه اما سارا هم تو اتاقش رفت و تنهات گذاشت. از رفتن بابا هم به بیرون ٣ دقیقه بیشتر نگذشته بود که آنچنان جیغی کشیدی که همون لحظه فهمیدم چه اتفاقی افتاده چون میشنیدم صدای جیغت داره از کجا میاد. نفهمیدم چطور رسیدم جلوی پله ها و از روروئک که بر عکس افتاده بود روت و ...
27 ارديبهشت 1392

1392/02/23 دومین دندان پارسا

  عزیز دل مامان امروز پارسای ١٠ ماهه و٢٢ روز من  ٢شنبه ٢٣/٠٢/٩٢      وقتی پرستارت زنگ زد و گفت یک ساعت اگه میشه بیا پارسا خیلی بی قراری میکنه اگه بشه باهاش باشی بهتره منم سریع خروجی ساعتی گرفتم و اومدم دیدم صورتت خیس شده و اشکهات قِل و قِل دارن میان.  همینطور که گریه میکردی متوجه شدم دیدم دندون دومی پایین سمت چپت سر باز کرده و حالا قند عسلم دو تا دندون داره .حسابی بهت شیر دادم و بعدش هم تاب بازی و ٤٠ دقیقه هم کوچه گردی بعد که ساکت شدی دوباره گذاشتمت و رفتم. دعا میکنم عزیزکم زودتر دندونهات در بیاد و از این همه بی قراری و درد کشیدن راحت شی. قربونت بره مامان که دیگه باید بابایی یه ن...
23 ارديبهشت 1392

به گل غلتاندن عسلم به همراه جشن اولین دندووووووووووون

عسلم ، جیگرم، نباتم ،نفس مامان پارسای عزیزم وقتی ده ماه و 6روزه بودی و داشتم بهت آب میدادم صدای دندونت به لیوان آنچنان ذوقی به مامان داد که نمیدونستم از خوشحالی چطوری ببوسمت و نهایتاً 5 بار انداختمت هوا و حالش و بردی حسابی. از اون روز هم بابا و سارا تند تند بهت آب میدن تا صدای دندونت و بشنون.   حالا هم که اوایل اردیبهشت همه جا رو بوی گل پر کرده و طبق رسوم 700 ساله پیش دامغان که اولین بهار بچه هارو به گل میغلتانند منم فکر کردم که جشن روییدن اولین دندونت با غلتاندن گل همراه باشه لذتش خیلی بیشتره     عزیز دلم همینطور که من و مادرهایمان به گل غلتانده شدیم  که بیشتر هم منظور از این کار انتقال شادابی گل...
14 ارديبهشت 1392

1392/02/11 روز مادر

مادرم ؛ عزیزکم ،  بزرگ حامی ام ... چه عاشقانه عشق را به قلب کوچکم روانه ساختی به هر کجا قدم گذاشتی ؛ بهار جاودانه ای پر ازگل امید را برایمان تو ساختی ... همیشه و همیشه و همیشه : پیشمان بمان روزت مبارک مادرم ...       جوانی‌هایت را  با بچگی‌هایم پیر کردم ... مرا به موی سپیدت ببخش مادر !!! و خدارا هزاران مرتبه شکر که من هم لیاقت این نام رو داشتم. خیلی حس خوبیه خیلی. خدا جون دمت گرم مرسی که این همه من و دوست داری. سارایی و بابایی و پارسا واسم جشن گرفتن و من و غرق شادی و البته برف شادی هم کردن.       ...
14 ارديبهشت 1392