نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

قد و وزن 18 ماهگی

پسر م قبل از زدن واکسن 18 ماهگیش قدو وزن شد بد نبود اما نسبت به سه  ماه قبل زیاد هم خوب نیود اما میفهمم عزیزم بخاطر دوسه بار سرما خوردنت و دندون درآوردنته  ایشالا که همیشه صحیح و سالم باشی .این یکی دو کیلو بالا و پایین مهم نیست نفسسسسسسسسسسسسسسسسسم              تاریخ        سن        قد        وزن           دور سر                     92/10/1         18 ماه              83      ...
13 دی 1392

واکسن یک و نیم سالگی

سی ام آذر مصادف با 18 ماهه شدنت نوبت واکسنت بود نفس مامان. قبلاً شنیده بودم نسبت به واکسن های قبلی عوارضش بیشتره به همین خاطر داشتم خودم و گول میزدم که یه هفته بعد ببرمت واسه واکسن که صبح ساعت 9 پرستارت زنگ زد که از خانه بهداشت تماس گرفتن حتماً پارسا رو واسه واکسن بیارید. دیگه مجبور بودم ساعت ده یکم استامینوفن خوردی و ساعت ده و نیم اومدم دنبالت با مرضی رفتیم واسه زدن واکسن. بعد از اینکه ازم پرسید به دست بزنم یا پا قطره خوراکی فلج اطفال و بهت داد آقای موسوی و بعد هم دو تا دست کوچولوت و زدم بالا و یکی به چپ و یکی به راست . دست راستت زیاد مهم نبود اما دست چپت احتیاج به کمپرس داشت . واکسن زدیم و منم یکم شیر بهت دادم و برگشتیم خونه و من رفتم سر ...
4 دی 1392

دومین یلدای پارسا و پایان 18 ماهگی

   سی ام هر ماه واسم یه حس و حالی دیگه داره وقتی آخر ماه میرسه و کارمن هم از همه روزهای ماه بیشتره و بانک یه هیاهوی خاصی داره از پرداخت حقوق دانشگاهی ها ، بدون اینکه یادم باشه سی ام شده اولین تاریخ رو که روی سندها مینویسم یادت میفتم قند عسلم و با خودم میگم واااااااای پارسا یه ماه بزرگتر شد و اون روز یه انرژی خاصی میگیرم. 18 ماهه شدنت مبارکه ملوسم. پارسال که شب یلدا پایان 6 ماهگیت بود خیلی خوب یادمه با روروئک حسابی خونه رو میگشتی و اما امسال شب یلدا پایان یک سال و نیمه شدنت با اون پاهای کوچولوت روزی هزار بار همه جای خونه رو میگردی. مامان فدات بشه عزیزم که هر روز که میگذره از روز قبل شیرین تر و آقاتر میشی.با 18 ماهه شدنت الان...
4 دی 1392

هفده ماهگی

پسر گلم 17 ماهگیت مبارک کمتر از یک ماه به یک سال و نیم شدنت مونده . آرزوی ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه من سلامتی و شاد بودنته. ایشالا که 120 سال صحیح و سالم و خوشحال روزهای قشنگ عمرت و سپری کنی . این ماه هم مثل بقیه ماهها که در حال رشد و پیشرفت هستی بزرگتر شدی و شیرین کاری هات هم در حال اضافه شدن به محض غذا آوردن یا چای خوردن سریع شروع به فوت کردن میکنی . صداهای حیونها رو هنوز یاد نگرفتی و همشون هنوز میگن بع بع. اما وقتی میگیم پارسا برو هاپو بیار پیشو بیار جیک جیک بیار و قورقوری و ...... همه رو درست تشخیص میدی و میاری. همینطور هم بقیه چیزها مثل قاشق ، دستمال ، لیوان، موبایل، خلاصه هر چی که باهاش سرو کار داری و میشناسی و بدو ...
8 آذر 1392

دومین عید غدیر پارسا02/08/92

٤ شنبه دوم آبان ٩٢ پارسای عزیزم دومین عید غدیر زندگیش رو پشت سر گذاشت. دو روز تعطیل بودیم . به پیشنهاد بابا قرا شد جاده دامغان گلوگاه که ١٠ سال پیش رفته بودیم و به علت خرابی جاده دیگه حتی فکر رفتن هم نمیکردیم دوباره بریم. شنیده بودیم خیلی بهتر شده و از اون حالت دراومده. ٥ شنبه بعد از خوردن صبحانه حرکت کردیم. دلیل رفتنمون هم اول ناهار در اکبر جوجه که شعبه اصلی اون در گلوگاست و حرف نداره و جوجه هاش در وصف نمیگنجه بود بعد هم بازدید دوباره از سفید چاه که قبرستان زیبای اون هر کسی رو وسوسه میکنه برای دیدنش . دلیل سوم هم رفتن به بازار بند ترکمن و خرید به مسیر که رسیدیم خیلی راضی بودیم باورم نمیشد به این خوبی درست باشه هر چند هنوز ٣٠ کیلومت...
3 آبان 1392

16 ماهگی عسلم

٣٠/٠٧/٩٢  پارسای من ١٦ماهش تموم شد و پا به هفدهمین ماه زندگیش گذاشت. مبارکه عزیزم ایشالا که همیشه سلامت و تندرست باشی . موهای کچلت هم حدود ٣ سانتی در اومده . راه رفتنت هم کامل شده و دیگه تند تند زمین نمیخوری. شیطونی هات هم بیشتر و البته بامزه تر شده. هر چقدرهم مواظبت باشیم عزیزکم باز هم کمه و هر لحظه ممکنه یه اتفاق خطر ناک واست بیفته. دیگه تا میگیم پارسا بوس بده بدو بدو میای و سرت و میاری جلو . بوس کردن هم بلد شدی و با زبونت میزنی به لپامون هنوز هم عاشق اتاق سارایی و منم همش درگیر دعوای شما دوتا که سارا اجازه ورود به اتاقش و نمیده و گریه تو هم اون لحظه دل من و کباب میکنه و منم مجبورم یواشکی ببرمت اونجا تا همه چی و بهم بریزی و ب...
3 آبان 1392

عید قربان 24/07/92

عید قربان امسال دومین عید قربان پارسای عزیزم. مصادف با مشهد رفتن پرستار پارسا و ٥ روز موندن پارسا پیش مامان و بابا دوشنبه تا جمعه پارسای عزیزم قرار بود پیشمون باشه و حسابی بهش خوش بگذره. مونده بودیم چطور مرخصی بگیریم. در نتیجه بابا دو شنبه و مامان سه شنبه رو مرخصی گرفتیم و ٤ شنبه هم تعطیل و ٥ شنبه هم با وجود ازدحام مرخصی کارمندا به طرز شگفت انگیزی هر دو موفق به گرفتن مرخصی شدیم. دوشنبه پارسا با بابا تنها و بعد از خوردن صبحانه تا ساعت ١ و نیم به گشت و گذار در پارکها گذشت که البته دو بار هم اومدن جلو در بانک و پارسایی تو ماشین به خوردن شیر نائل آمد. سه شنبه هم من و پسری بعد از اینکه تا ساعت ١٠ خوابیدیم کلی بازی کردیم. اون ...
3 آبان 1392

دندان هفتم

عزیز دل مامان ببخش دیگه مثل قبل وقت نمیکنم سر موقع بیام و واست بنویسم. خستگی سر کار و خونه و مهم تر از همه مدرسه رفتن سارایی و رسیدن به درسهاش همه وقتم و گرفته و حسابی خسته میشم. از طرفی هم پسر ناز مامانی هم شیطون بلا شده دیگه و یکی میخواد فقط در خدمت شما باشه. با این حال روزهای خوبی ان و منم باید ازشون حداکثر استفاده رو بکنم چون تکرار نشدنیه. حالا برم سراغ دندون هفتم پسملی که دیگه قشنگ بزرگ شده و شده اندازه دو دندون پایین جلویی که قبلاً بزرگ شده بود. حالا دیگه ٤ تا بالا و سه تا پایین داری و خوردن و شکستن بیسکوییت و خوراکی های دیگه واست راحتت تر شده دقیقاً یادم نمیاد کی در اومد اما میدونم یک ماهی گذشته. به هر حال مبارکت باشه ما...
3 آبان 1392

قد ووزن 15 ماهگی

قند عسلم بعد از ٣ روز تاخیر اون هم به علت اینکه بانک مامانی ثبت نام دانشجوها رو انجام میداد و مامانی اندازه تموم دنیا خسته و کوفته برمیگشت خونه و نای بردن تورو به خانه بهداشت نداشت.اما بالاخره ٢/٧/٩٢ با ٣ سه روز تاخیر با هر مکافاتی شده یه رب زودتر زدم بیرون تا یه رب به ٢ بتونم خودم و برسونم خانه بهداشت. اومدم دنبالت و بر خلاف همیشه که با پرستارت میرفتیم این بار سارا قبول کرد که مواظبت باشه و حتی نذاشت به بابایی بگم با هم بریم. خلاصه سه تایی رفتیم و پسری هم با گریه شدید در مقابل خانم پرستار رو برو شد مخصوصاً موقع گرفتن قد. اما این بار بر عکس دفعه گذشته که به علت در آوردن دندون وزن نگرفته بودی همه چیزت عالی بو ومامانی خوشحال کردی خفن. مرس...
3 مهر 1392