نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

پارسا در اولین ماه محرم

امروز ٢٧ آبان دوم محرمه. یعنی اولین محرمی که پارسا داره میگذرونه. شب اول محرم که با سارا و بابا و پسملی رفته بودیم عزاداری امام حسین (ع) من و پسملی تو ماشین نشستیم و سارا و بابا رفتن یکم سینه زدن و برگشتن. ایشالا که خدا قبول بکنه من و پسملی هم از شیشه ماشین نگاه میکردیم دسته زنجیرزنی و سینه زنی و. خیلی خوشت اومده بود مامانی چشمات و بزرگ کرده بودی و میدیدی. ایشالا خودت که بزرگتر شدی یه زنجیر کوچولو برات میخرم با بابایی بری زنجیر بزنی. ...
27 آبان 1391

شب به یاد ماندنی 5 ماهگی

قشنگم دیشب یعنی شب ٤ شنبه ٢٤ آبان خیلی به من و بابا و ساراجون خوش گذشت. شب که داشتیم شام میخوردیم کلی نق نق کردی که من و بلند کنید منم نشوندم رو پام و شروع کردم شام خوردن تو هم به خوردن بابا نگه میکردی و کلی دست و پا میزدی .بابا هم فهمید تو یه چیز میخوای یکم ماست بهت داد ماست وقتی خوردی دیگه ول کن نبودی یه جیغ میکشیدی به محض اینکه میدادم ملچ مولوچ راه مینداختی و ساکت میشدی جرات نمیکردم حتی چند ثانیه بهت ماست ندم غوغا به پا میکردی. بعدشم نوبت آب شد که سارا جون  لیوان و تند تند میذاشت رو لبهات تو هم زبونت و در میاوردی میردی تو لیوان بابایی میگفت  پسرم پلنگه مثل پلنگ آب میخوره کلی خدیدیم اینقدر آبجی بهت آب داد بعد یک ساعت که خ...
24 آبان 1391

پارسا و شروع شیطنتهاش

پارسا جون مامان اموز ٤ماه و٢١ روزشه ٩ روز دیگه ٥ ماهت تموم میشه و میری تو ٦ ماه. دو سه روزی هست متوجه میشم داری شیطون میشی جیگر مامان. تو روروئک که میشینی چند قدمی راحت میری و کلی دست و پا میزنی و ذوق میکنی. بابایی حاضر میشه بره بیرون متوجه میشی و باهاش حرف میزنی یعنی منم با خودت ببر. حرف زدنت هم فعلاً شده حرف گ تند تند میگی گیییییییییییییییی . جدیداً هم بلد شدی  پاهات و بگیری وقتی بابایی واسه دفه اول دید صدام زد تا اومدم کلی بوست کردم و انداختمت هوا . بعدشم امروز صبح دیدم دستت و اداختی اون طرف و خودت و یکم چرخوندی . دیگه داری یاد میگیری دمر بیفتی عزیز دلم.   ...
21 آبان 1391

هنوز خبری نیست

حدود یه ماهی میشه  گل پسر مامان  لثه هاش میخواره و لی از دندون خبری نیست. هر چی دم دستت میاد ومحکم فشار میدی . من و بابایی هم که بغلت میکنیم سریع صورت مارو میخوای گاز بگیری . منم هرروز لثه هات و کنترل میکنم اما هنوز خبری نشده از دندون. باید سریع تر واسه قشنگم دندون ریزه درست کنم   . مامان بزرگ یه هفته پیش پیشنهاد داد اما پشت گوش انداختم. حالا که میبینم این همه داری اذیت میشی عزیزم سریع این کارو میکنم تا ایشالا زودتر مرواریدای کوچولوت بیان بیرون وراحت شی. ...
16 آبان 1391

کمک به مامان

دیروز یعنی 15/08/91 سارا جون مامان کلی بهم کمک کرد یه مدتی مواظب داداشی بود تا مامان به کارهاش برسه . اما من همیشه دلواپسم از دست سارا که داداشی و یهو بغل میکنه و از این اطاق به اون اطاق میبره . بعضی وقتها هم مثل آدم بزرگا پوشکش و عوض میکنه و به خاطر شیطونیای داداشی کلی دعواش میکنه . دیروز واسه داداشی بعد از اینکه آب انار گرفت و کلی بریز بپاش کرد چند قاشقی از این انارهای شیرین مامان بزرگ که زحمت کشیده بود برا مون آورده بود داد داداشی خورد و من که سررسیدم همه جا قرمز شده یود از دیوارهای آشپزخونه بگیر تا سرو صورت دوتایی شون. پارسا جون آبجی خیلی دوستت داره به دل نگیر مامان میخواد ادای بزرگا رو دربیاره ...
16 آبان 1391

عشق من

قلب مامانی وقتی در آغوش میگیرمت و نوازشت میکنم معنی خوشبختی رو میفهمم عزیز دلم وقتی صورتم , لمس میکنی و نگاهمون به هم گره میخوره و لبخندت رومیبینم میفهمم مادر بودن یعنی چه. نمیدونی چه لذتی داره وقتی با تمام وجودم نفس عمیق میکشم و پستونکت که تازه از دهن کوچولوت افتاده رو بو میکنم . احساس میکنم بهترین بو میتونه همین باشه.بعضی وقتا به خودم افتخار میکنم که مادرم و فرشته کوچولویی رو دارم بزرگ میکنم.قربون اون دستها و پاهای کوچوبوت بشه مامان. دوستت دارم پارسای عزیزم. نفسمی .     امروز عزیز دل مامان 4ونیم ماهه شده .از دیروز دارم کم کم بهت غذا میدم. از فرنی شروع کردم ببینم دوست داری یا نه خیلی باحال خوردی ...
14 آبان 1391

سومین عید قند عسل

امروز شنبه ١٣ ابان در حالی که آقا پارسا ٤ ماه  ١٤ روز سن دارو وارد سومین عید زندگیش یعنی عید غدیر شد. صبح خوشگل مامان از خواب بیدار شد و بعد از کلی اوووووو کردن که داشت صحبت میکرد مارو هم بیدار کردو با هم رفتیم خونه مامان بزرگ عیددیدنی و برگشتیم . قشنگ مامان ایشالا همیشه شاد باشی و بخندی. این هم عکس گل پسر که افتاده رو متکا و پاهای کوچولوش و فشار میده زمین بره جلو. آخ که چقد من ذوق کردم بووووووووووس. ...
13 آبان 1391

پارسا جون قدم رو چشمم بذار عزیزم بفرما.3ساعتته ها جیگرطلا

پسر عسلم ٣ساعت بعد از تولدش.   مشخصات نام: پارسا نام خانوادگی: خواجه زاده تاریخ تولد: ٣٠/٠٣/١٣٩١ ساعت ١٠/٩ صبح در بیمارستان ١١ محرم دامغان توسط دکتر زهرا قلی بیکی وزن هنگام تولد: ٢٥٠/٣ قد هنگام تولد: ٥١سانتی متر دور سر:٣٦ سانتی متر ...
12 آبان 1391

از دست این لثه ها

  خدایا به پسر ناز مامان کمک کن . نذار این همه اذیت شه . وقتی لثه های ناز و خوشگلش شروع میکنه به خارش دلم کباب میشه . هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط پستونک و که میکشم رو لثه هاش یکم آروم میگیره. خدایااااااااااااااا خودت بهش این توان و بده این پسمل ناز مامان زیاد اذیت نشه و زودتر دندوناش در بیاد.   اگه بدونی جیگر مامان چه با مزه پستونک و از دهنت برمیداری و پرتش میکنی کنار تا دستات و بخوری و محکم گاز بگیری . اینم دستهای نازت که اینهمه فشارشون میدی   ...
10 آبان 1391

ذوق کردنت رو قربون

قند عسل مامان کلی واسه خودش چیزهایی داره که عجیب ذوق میکنه . نمیدونم چرا این همه به این چیزهایی که واسه ما اهمیت نداره واسه تو کلی نشاط میاره .حالا خدارو شکر که یاد گرفتیم از چی ها خوشت میاد .از یه ماهت کهبود کلی با پرده اتاق آبجی حال میکردی و هنوزم عاشقشی حالا هم که آقا قورباغه و جغجغه ات هم اضافه شده بهش.. ...
10 آبان 1391