یاداون روزها بخیر تازه وجودت شکل گرفته بود.وقتی 25 مهر89 بودکه جواب آزمایشم و گرفته بودم چقدر قیافه میگرفتی از تکون خوردنات معلوم بود.تا 5ماه اول که واسم حالی نذاشتی چقدر سعی کردم مرخصی بگیرم این 9 ماه و تا با خیال راحت بزرگ و بزرگتر بشی و منم با خیال راحت تورو دنیا بیارم اما نشد.ازت معذرت میخوام عزیزم که اون روزهای سخت و بردمت بانک و کلی کار کردم.و هر روز و هر ساعتش نسبت بهت عذاب وجدان داشتم. وقتی هم که میومدم خسته و کوفته میخوابیدم کنار بخاری و آبجی گلیت سارا مثل پروانه دور من میچرخید تا مطمئن بشه حال من خوبه.بابایی هم بنده خدا میدونست تو حالم و گرفتی یه کدبانوی تمام عیار شده بود .خلاصه که بعد از 5 ماه پسر گلم خیلی پسر خوبی شدو اجازه داد ...