نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

333روز با پارسا

روزگیت مبارک شیرینم. امروز شنبه ٢٨/٠٢/١٣٩١ پارسای عزیزم ٣٣٣ روز از زندگیش و داره میگذرونه. به قول مامان نسی شده یه روز خاااااص. ایشالا تولد ٣٣٣ سالگیت عزیز دل مامان. تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم  شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم تو كيستي كه من از موج يك تبسم تو  بسان قايق سرگشته روي گردابم   ...
28 ارديبهشت 1392

دومین دیدارپارسا و امیر مسعود

پسر نازم وقتی 4 ماه پیش امیر مسعود و دیده بودیم 3 ماهه بود و شما هم 5 ماه و نیمه. و حالا که بعد 4 ماه  تو فروردین ماه دوباره همدیگروملاقات کرده بودید بزرگ شدید هردو اما به هم هیچ واکنشی نشون نمیدادید و فقط به همدیگه نگاه میکردین.حسودی هم تو کارتون نبود. قربونت بشه مامان که همش میخندی. امیر مسعود هم در حال تعجب ...
27 ارديبهشت 1392

منو ببخش عزیزم

پارسا جون عزیز دل مامان من خیلی سهل انگارم خیلی. گاهی وقتها با خودم میگم کاش سر کار نمیرفتم و وقت میکردم بیشتر باهات باشم تا مجبور نباشم بذارم خودت سرگرم بشی و با خودت بازی کنی. هزار بار با خودم گفتم اگه کنارت بودم این اتفاق نمی افتاد عزیزکم. به اندازه دنیا خودم و سرزنش کردم. چهرشنبه هفته گذشته ساعت ٦ و نیم داشتم تو آشپزخونه شام میپختم و در حالی که به سارا هم سفارش کرده بودم مواظبت باشه اما سارا هم تو اتاقش رفت و تنهات گذاشت. از رفتن بابا هم به بیرون ٣ دقیقه بیشتر نگذشته بود که آنچنان جیغی کشیدی که همون لحظه فهمیدم چه اتفاقی افتاده چون میشنیدم صدای جیغت داره از کجا میاد. نفهمیدم چطور رسیدم جلوی پله ها و از روروئک که بر عکس افتاده بود روت و ...
27 ارديبهشت 1392

1392/02/23 دومین دندان پارسا

  عزیز دل مامان امروز پارسای ١٠ ماهه و٢٢ روز من  ٢شنبه ٢٣/٠٢/٩٢      وقتی پرستارت زنگ زد و گفت یک ساعت اگه میشه بیا پارسا خیلی بی قراری میکنه اگه بشه باهاش باشی بهتره منم سریع خروجی ساعتی گرفتم و اومدم دیدم صورتت خیس شده و اشکهات قِل و قِل دارن میان.  همینطور که گریه میکردی متوجه شدم دیدم دندون دومی پایین سمت چپت سر باز کرده و حالا قند عسلم دو تا دندون داره .حسابی بهت شیر دادم و بعدش هم تاب بازی و ٤٠ دقیقه هم کوچه گردی بعد که ساکت شدی دوباره گذاشتمت و رفتم. دعا میکنم عزیزکم زودتر دندونهات در بیاد و از این همه بی قراری و درد کشیدن راحت شی. قربونت بره مامان که دیگه باید بابایی یه ن...
23 ارديبهشت 1392

به گل غلتاندن عسلم به همراه جشن اولین دندووووووووووون

عسلم ، جیگرم، نباتم ،نفس مامان پارسای عزیزم وقتی ده ماه و 6روزه بودی و داشتم بهت آب میدادم صدای دندونت به لیوان آنچنان ذوقی به مامان داد که نمیدونستم از خوشحالی چطوری ببوسمت و نهایتاً 5 بار انداختمت هوا و حالش و بردی حسابی. از اون روز هم بابا و سارا تند تند بهت آب میدن تا صدای دندونت و بشنون.   حالا هم که اوایل اردیبهشت همه جا رو بوی گل پر کرده و طبق رسوم 700 ساله پیش دامغان که اولین بهار بچه هارو به گل میغلتانند منم فکر کردم که جشن روییدن اولین دندونت با غلتاندن گل همراه باشه لذتش خیلی بیشتره     عزیز دلم همینطور که من و مادرهایمان به گل غلتانده شدیم  که بیشتر هم منظور از این کار انتقال شادابی گل...
14 ارديبهشت 1392

1392/02/11 روز مادر

مادرم ؛ عزیزکم ،  بزرگ حامی ام ... چه عاشقانه عشق را به قلب کوچکم روانه ساختی به هر کجا قدم گذاشتی ؛ بهار جاودانه ای پر ازگل امید را برایمان تو ساختی ... همیشه و همیشه و همیشه : پیشمان بمان روزت مبارک مادرم ...       جوانی‌هایت را  با بچگی‌هایم پیر کردم ... مرا به موی سپیدت ببخش مادر !!! و خدارا هزاران مرتبه شکر که من هم لیاقت این نام رو داشتم. خیلی حس خوبیه خیلی. خدا جون دمت گرم مرسی که این همه من و دوست داری. سارایی و بابایی و پارسا واسم جشن گرفتن و من و غرق شادی و البته برف شادی هم کردن.       ...
14 ارديبهشت 1392

یه خبررررررررررر مهم

عزیزم گلم خیلی ذوق زده ام خیلییییییییییییی. بالاخره انتظار مامان به سررسید. اگه گفتی چی شده عسلکم. بله امروز در حالیکه 10 ماه و 5 روزه هستی وقتی تو حیاط نشسته بودم و نور خورشید افتاده بود رو صورتت همینطور واسه خودت حرف میزدی یه چیزی دیدم. یه خط کوچولو اینقدی - دیدم بالای خط هم یه ذره باز شده و داری دندون در میاری قشنگم . خودتم دیگه داری از این همه کلافه بودن راحت میشی نباتم. آبجی سارا 2 ماه پیش واست چند تا مقوا رنگی گرفته و وقتی بیکار میشه واست ریسه های دندون درست میکنه.اونم یه عالمه خوشحاله و خیلی سعی میکنه لثه ات و ببینه اما نمیذاری هیچ کس دست بهش بزنه و با صد تا انبر دست هم نمیشه دهن کوچولوت و باز کنی. خلاصه که هممون خوشحالیم ....
7 ارديبهشت 1392

ده ماهگیت مبارک عزیز دلم

پسر نازم  تولد ١٠ ماهگیت مبارک. وای دیگه ماهها دورقمی شدن . ١٠، ١١،.... عاشقتم دوستت دارم بی نهایت. ١٠ ماه گذشت و وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی . و من هم روز اول یازده ماهگی و با سبزی پلو ماهی البته نرم شده با سالاد شیرازی که اونم رنده شده بود شروع کردم خیلی استقبال کردی و  خوشت آمد. دیگه دستم واسه غذا درست کردن بازتر شده و میتونم تنوع بیشتری به غذاهات بدم. هرچند پسرم اصلاً بد غذایی نمیکنه و همه چی و خیلی دوست داره. صبحها هم اعلاوه بر زرده تخم مرغ و ماست، خرما و بیسکوییت مادرو خیلی دوست داری. منم سعی میکنم همه چی واست درست کنم تا بخوری و لذت ببری . ده ماه گذشت و همچنان سوگلیه مامان بی دندونه .مثل ابجی س...
2 ارديبهشت 1392
1