نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

دومین عید غدیر پارسا02/08/92

٤ شنبه دوم آبان ٩٢ پارسای عزیزم دومین عید غدیر زندگیش رو پشت سر گذاشت. دو روز تعطیل بودیم . به پیشنهاد بابا قرا شد جاده دامغان گلوگاه که ١٠ سال پیش رفته بودیم و به علت خرابی جاده دیگه حتی فکر رفتن هم نمیکردیم دوباره بریم. شنیده بودیم خیلی بهتر شده و از اون حالت دراومده. ٥ شنبه بعد از خوردن صبحانه حرکت کردیم. دلیل رفتنمون هم اول ناهار در اکبر جوجه که شعبه اصلی اون در گلوگاست و حرف نداره و جوجه هاش در وصف نمیگنجه بود بعد هم بازدید دوباره از سفید چاه که قبرستان زیبای اون هر کسی رو وسوسه میکنه برای دیدنش . دلیل سوم هم رفتن به بازار بند ترکمن و خرید به مسیر که رسیدیم خیلی راضی بودیم باورم نمیشد به این خوبی درست باشه هر چند هنوز ٣٠ کیلومت...
3 آبان 1392

16 ماهگی عسلم

٣٠/٠٧/٩٢  پارسای من ١٦ماهش تموم شد و پا به هفدهمین ماه زندگیش گذاشت. مبارکه عزیزم ایشالا که همیشه سلامت و تندرست باشی . موهای کچلت هم حدود ٣ سانتی در اومده . راه رفتنت هم کامل شده و دیگه تند تند زمین نمیخوری. شیطونی هات هم بیشتر و البته بامزه تر شده. هر چقدرهم مواظبت باشیم عزیزکم باز هم کمه و هر لحظه ممکنه یه اتفاق خطر ناک واست بیفته. دیگه تا میگیم پارسا بوس بده بدو بدو میای و سرت و میاری جلو . بوس کردن هم بلد شدی و با زبونت میزنی به لپامون هنوز هم عاشق اتاق سارایی و منم همش درگیر دعوای شما دوتا که سارا اجازه ورود به اتاقش و نمیده و گریه تو هم اون لحظه دل من و کباب میکنه و منم مجبورم یواشکی ببرمت اونجا تا همه چی و بهم بریزی و ب...
3 آبان 1392

عید قربان 24/07/92

عید قربان امسال دومین عید قربان پارسای عزیزم. مصادف با مشهد رفتن پرستار پارسا و ٥ روز موندن پارسا پیش مامان و بابا دوشنبه تا جمعه پارسای عزیزم قرار بود پیشمون باشه و حسابی بهش خوش بگذره. مونده بودیم چطور مرخصی بگیریم. در نتیجه بابا دو شنبه و مامان سه شنبه رو مرخصی گرفتیم و ٤ شنبه هم تعطیل و ٥ شنبه هم با وجود ازدحام مرخصی کارمندا به طرز شگفت انگیزی هر دو موفق به گرفتن مرخصی شدیم. دوشنبه پارسا با بابا تنها و بعد از خوردن صبحانه تا ساعت ١ و نیم به گشت و گذار در پارکها گذشت که البته دو بار هم اومدن جلو در بانک و پارسایی تو ماشین به خوردن شیر نائل آمد. سه شنبه هم من و پسری بعد از اینکه تا ساعت ١٠ خوابیدیم کلی بازی کردیم. اون ...
3 آبان 1392

دندان هفتم

عزیز دل مامان ببخش دیگه مثل قبل وقت نمیکنم سر موقع بیام و واست بنویسم. خستگی سر کار و خونه و مهم تر از همه مدرسه رفتن سارایی و رسیدن به درسهاش همه وقتم و گرفته و حسابی خسته میشم. از طرفی هم پسر ناز مامانی هم شیطون بلا شده دیگه و یکی میخواد فقط در خدمت شما باشه. با این حال روزهای خوبی ان و منم باید ازشون حداکثر استفاده رو بکنم چون تکرار نشدنیه. حالا برم سراغ دندون هفتم پسملی که دیگه قشنگ بزرگ شده و شده اندازه دو دندون پایین جلویی که قبلاً بزرگ شده بود. حالا دیگه ٤ تا بالا و سه تا پایین داری و خوردن و شکستن بیسکوییت و خوراکی های دیگه واست راحتت تر شده دقیقاً یادم نمیاد کی در اومد اما میدونم یک ماهی گذشته. به هر حال مبارکت باشه ما...
3 آبان 1392
1