نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

17 آذر 96....یک روز پاییزی سرد

یه روز مثل بقیه روزایی که میرفتیم خونه دریا....پنج شنبه شد و مثل همیششه ذوق زده بودی....اما اصلا فکر نمیکردم هوا اینطوری بشه....پنج شنبه شب طوفان شدید و باران و هوا هم ناجوانمردانه سرررررد....ولی خیلی مزه داد زیر پتو و اینکه سعی کنیم گرم بشیم....برگشتنی هم کلا همه برف بود. ...و بیشتر مسیر و تو شب بودیم.....یه روز پاییزیه دیگه هم رقم خورد ....خدایااااا سلامتی این نعمت بزرگت رو از ما دریغ نکن..... ...
18 آذر 1396

6اذر96....پاییز زمستانی

Somaye: سلام عشقولی مامان...از وقتی ربات نی نی وبلاگ و روی گوشیم نصب کردم کارم خیلی راحت شده و میتونم راحت واست بنویسم اخر ابان من و دوستهام رفتیم مشهد دو روز.. تنها گذاشتنت واسم سخت بود.. .به بهانه موهای سارا که موخوره ها دارن موهاش و میخورن و من برم موخوره های کثافت و بندازمشون اشغالی سرت و کلاه گذاشتیم و خیلی راحت خداحفظی کردیم و رفتیم هرچند درنبود ماهم بابایی و اذیت نکردی و بهونه نگرفتی ....مررررردی شدی دیگه فقط شیشه میخوری ...اونم اشکال نداره کوشکولوی مننن...تعطیلی 6 اذر هم تا خونه دریا رفتیم که پاییز و ببینیم . اما برگ ریزون و برف ریزون و باهم دیدیم.....کلی هم پرتقال خوردیم و کندیم اوردیم....باغ خالی و حیا گربه رو یادم...
7 آذر 1396
1