نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

پسر کچل ما

وقتی هرروز متکات و میبینم که اون همه موهای نازک و خوشگلت بهش چسبیدن با خودم میگم کی میخواد این سر کچل پسرم پر از مو بشه . البته آبجی سارا هم همینطور بود الان خوب شده دیگه. اینم از موهای شیری آقا پارسا که مثل برگ خزوون دارن میریزن.   ...
9 آبان 1391

روروئک مبارکه پارسای مامان

دیروز که دیدم این گل پسر خیلی بهونه میگیره و مامانش واذیت میکنه با خودم گفتم شاید روروئک بتونه سرت و گرم کنه. بعدشم سریع آوردم گذاشتمت داخلش  خیلی خیلی هم ذوق کردی. وقتی میگفتم پارسا ایستا پارسا ایستا پاهای کوچولوت و محکم میکردی به زمین یه تکون کوچولو میخوردی اونوقت من و آبجی سارا کلی واست دست زدیم. ...
9 آبان 1391

دومین عید آقاپارسا

پسر ناز مامان دومین عیدش و که امروزه یعنی عید قربان و داره پشت سر میذاره. بعد از ظهر قراره بریم خونه مامان بزرگ. مامان بزرگ هم به همین مناسبت یه قربونی کرده. میریم با هم یکم روز عید بگیم و بخندیم. ایشالا که همه زندگیت عید و شادی باشه جیگر مامان.       ...
9 آبان 1391

چه کارها بلده فندقی من

عزیز دلم خیلی چیزها یادگرفتی ها. حرف میزنی با بابایی و مامانی اد اوووووو دییییی قیییییییی آخ که قربون اون حرف زدنت بشم من. منم دنبال میکنی تو خونه وقتی من و نمیبینی صدات در میاد . سرت و میچرخونی واسه من اینطرف اونطرف و نگاه میکنی . پاهات و به زمین محکم میکنی . من و بابایی و سارا رو میشناسی واسمون میخندی. خلاصه که واسه خودت مردی شدی. تنها شعری هم که دوست داری و من همیشه واست میخونم عروسکم لالاش میاد        شب که میشه باباش میاد سوار اسب سم طلا      میاد میاد از اون بالا براش قاقا میاره      طوق طلا میاره طوق طلا به گردنش&nbs...
9 آبان 1391

یک هفته مونده به 5ماهگی پسمل مامان

قلب مامانی یه هفته دیگه میری تو ٥ ماه. خیلی جیگر شدی.٥روز دیگه واکسن ٤ ماهگیت و میزنیم و خیالمون راحت میشه. راستی چند روز دیگه هم قرراره دختر کوچولوی خاله بیاد و همبازیت بشه.خیلی دل دردهات بهتر شده و پسر آقایی شدی ولی این دندونهات کلافه ات کرده معلوم نیست میخواد بیاد یا نه اینهمه لثه ات میخاره .وقتی جیغ میکشی دل مامان کباب میشه همه دستت و میذاری دهنت و گاز میگیری.وقتی بابایی بهت میگه بریم دد کلی ذوق میکنی و میخندی وای که چقدر بیرون و دوست داری عسل ماماااااااااااااااااااااااان دوستت دارم . ...
9 آبان 1391

عافیت باشه مامانی

خوشگلم امروز بردمت حموم و برعکس همیشه کلی گریه کردی نفهمیدم چرا؟ ولی خیلی از جیغ زدن هات ترسیده بودم . حالا هم آروم چشمات رفتن روی هم و خوابیدی مامان فدات شه. آخ که چقدر من عاشقت شدم . خدایا ممنون که این حس زیبا رو به ما مامانها دادی. مرسییییییییییییییییییییییی ...
9 آبان 1391

لثه ات میخاره فدات بشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عسلم تو 112 روزگیش نمیدونم چرا اینهمه بیقراری میکنه . مثل اینکه میخواد دندون دربیاره ولی خیلی زوده جیگر مامان . اما خیلی اذیت شده این چند روز گذشته . ایشالا زودتر خوب بشی ناناز مامان        ...
9 آبان 1391