نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

پسر 35 ماه من

بعد یه مدت نسبتا طولانی دارم واست مینویسم نفسم،تو مدت این 5 ماه نفس بودی نفس تر شدی عزیزکم. الان که دارم واست مینویسم سر کار نشستم و اوقات بیکاری یه گریز میزنم و چند خطی واست مینویسم .وقتم خیلی کمه نمیرسم عزیزم با بزرگ شدن تو و سارا مشغله منم زیاد تر میشه. همه فکرهامو کردم قرار شد از اول مهر که سارایی میره مدرسه شماهم به مهد کودک بری و با خونه خداحافظی کنی. دیگه وقتشه دوست و همبازی داشته باشی و شروع کنی شعرها رو یاد گرفتن. و به قول بابایی یکم مستقل بشی. با تلاشی که واسه از جیش گرفتنت کردم و هیچ فایده ای نداشت با ورود به 34 ماهگی با وجود اینکه از دستشویی رفتن متنفر بودی و جیغ میکشیدی یه روز اومدی گفتی مامانی جیش دارم و من از ت...
28 تير 1394

حکايت روزهاى پارساى 30ماهه ى من

مرد کوچک خانه من,عزيزکم,سى ماهه شدى و من آرزوى ديدن سى ساله شدنت را دارم . امروز 28آذر ماه 93 دو روز مونده به آخرين روز از پاييز 2سالگيت ساعت 3 روز جمعه روى پام خوابيدى و آروم آروم چشات داره ميره روى هم و منم از شنيدن اهنگ رضا صادقى که گذاشتى و ام پى ترى رو گرفتى بغلت دارم لذت ميبرم .روزهاى قشنگى و داريم باهات ميگزرونيم قشنگم .دل از همه ميبرى و دلبرى کردن و خوب ياد گرفتى. يادم نميره ديشب که داشتم خوابت ميکردم و ساعت يه رب به يک کاملا به هم ريخته بودم و داغون باحالت عصبى گفتم پارسا بخواب ديگه نخوابى دعوات ميکنم ها.سريع نشىتى رو پام و لبهات و مثل هميشه به حالت غنچه که ميخواى بوس کنى گذاشتى رو لبم و بوس کردى و خيلى با ارامش خاصى گفتى...
28 آذر 1393

پارسای 28 ماهه من

سلام پسرک ناز مامان عزیز دل مادر .بعد از یه مدت نسبتاً طولانی دارم واست می نویسم عزیزم .امشب شب 28 مهر فردا هم دوشنبه است. الان هم ساعت 12 شب در حالیکه تازه خوابیدی منم فرصت و غنیمت شمردم هم رو پام تکونت بدم هم تند تند واست یه چند خطی و به یادگار بذارم میخوام اول از همه از خوابیدنت بگم چون از بدو تولدت درگیر این موضوعم خواستم بگم هنووووووووووووز هم درگیرهستم نفس مامان. همیشه من و بابا میگیم خدایااامیشه پارسا خودش بره تو اتاقش بخوابه مثل سارا ؟؟؟؟؟ بعد از اینکه ننو رو از سرت انداختیم اما چون به تکان خوردن عادت داشتی ما هم مجبور شدیم بذاریمت روی پا وبه حالت 180 درجه کامل به طوری که قوزک بدبخت بیچاره پاهامون بعد یه ساعت حرکت مداوم ی...
8 آبان 1393

فرهنگ لغات پارسا در 22 ماهگی

22 ماهه شدی نباتم و بیشتر از 22 کلمه رو یاد گرفتی . دلواپسی مامان از حرف نیومدنت کاملاً رفع شد و لحظه به لحظه شاهد شنیدن کلمات جدید از او دهن کوچولوتم. نمیدونم چرا این همه ذوق میکنم  مثل اونایی که بچه اولشونه و با حرف اومدنش کلی خوشحال میشن منم با وجود اینکه این حرکات و قبلاً از سارا دیده و شنیده بودم آنچنان ذوقی میکنم که نگوووووووووووووووووووووووو . الته بابا بیشتر. وقتی یه کلمه میگی بابا یه ساعت قهقهه میزنه  و سارا هم بغلت میکنه و مثل همیشه میشه میگخپه قربون داداش گلم  تقریباً هر چیزی و رو که میگیم بگو با ربان شیرین خودت میگی اما کلمه هایی کلمه هایی که خودت دائم استفاده میکنی و تو حرفات میاری و واست مینویسم . امیدو...
29 مرداد 1393

777 روزگی گلم

       روزگیت مبارک پسرم. ( مصادف با 1393/05/15 ) پارسای عزیزم امروز در حالیکه نفسم پارسا جون تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 16 روز سن دارد ساعت یازده و نیم شب در حالیکه به شدت در حال اذیت کردن روی میز کامپیوتر و داد و بیداد کردن هستی و حسابی من و کلافه کردی دارم واست مینویسم. وامروز صبح ساعت بیست دقیقه به هفت 16 ام مرداد در حالیکه حاضر شدم واسه سر کار رفتن به سرعت نور پریدم پشت کامپیوتر تا ننوشتن دیشب و یکم جبران کنم آخه دیشب به طرز فجیعی داشتی همه چیزو بهم میریختی و نذاشتیییییییییییییییییییییییییییی کارم و انجام بدم. خوب از شیطونیات بگذریم. حالا دیگه گل پسرم هرروز از روز قبل گوش به حرف تر و آ...
15 مرداد 1393

تولد زنبوری دوسالگی پارسا

ای تماشایی ترین مخلوق زمین ،آسمانی می شوم وقتی نگاهت میکنم....                   تولدت مبارک نفسم کارت دعوت و متن کارت دعوت هم که خیلی خیلی خوشم آمد و واسه چندین بار خوندمش با معجزه وجود او در زندگیمان تمام لحظه های عمرمان بدرقه نفس کشیدنش شد. اکنون دو سال است که با گریه هاش گریه کردیم و خنده هایش را خندیدیم.برای آرامشی که از بودن او داریم خدا را شاکریم. شما نیز در آذین بستن این شکرانه همراهمان باشید. تزیینات که مامانی با چند تا مقوا دو سه روزی بعد از برگشت...
4 تير 1393

سفر به شمال 93/03/07 به روایت تصویر

هفتم خرداد نو دو سه پارسا جلوی درب ورودی مجتمع رفاهی بانک تجارت در چابکسر محو آرم بانک تجارت گشت و گذار پارسا درون محوطه که حسابی راه میرفتی و من یکی از دنبالت اومدن کم آورده بودم بعضی وقت ها هم به درختها و گلها اینطوری مَ مَ میدادی اینم عشق به تمام واقعی پارسا دریااااااااااا که دم به ساعت میگفتی مامان دَیا بابایی دَیا اینجا هم طبق روال معمول دوست پیدا کردی و از این دو صحنه هم در کنار دریا بسیار لذت بردی و آنچنان جیغی از سر ذوق کشیدی و میگفتی دیگ دیگ و مااااااااااااااااااااااااا ...
15 خرداد 1393

23 ماهگی

عزیز دل من 23 ماهگیت مبارکه . آقا پسر گلم دیگه تو همه زمینه ها پیشرفت چشم گیری داشته هر چند تو ذهنم فقط شیطو نی هات میاد اما صحبت کردن و لب خوانی کردن شعر ها با ما و گوش دادن به حرف ها هم قابل ملاحظه است عزیزکم . یه ماه دیگه از فصل بهار بیشتر نمونده و روز آخر بهار هم دیگه واسم یه شور و خاص دیگه است. علی الخصوص امسال که قراره  همراه با دومین سال تولدت یه نی نی دیگه پاشو بذاره تو خانواده امون. آقا شهراد نی نی عمو رضا که اونم دکتر نوبت سی خرداد و بهش داده واااااای حالا بیاد اونم بشه تو همین روز چی میشه. ایشالا که صحیح و سالم پسر عموت بیاد و تو هم یه حالی کنی جیگرم این چتد تا عکس هم واسه بیست و سومین ماه زندگیته نباتم هنوز ا...
11 خرداد 1393

دایره لغات قند عسلم تا پایان 22 ماهگی

گل پسر مامانی بدون خوردن تخم کفتر کم کم زبونش داره باز میشه. البته پیشرفتت خیلی سریع و طی چند روزبود هر کلمه ای که میگفتیم تکرار میکردی . خیلی ذوقیدم چون داشتم دلواپس میشدم .الانم که دیگه 22 ماهت تموم شده تقریباً همه چی و بعد از شنیدن تکرار میکنی . این چند تا کلمه هم که خیلی باهاش سرو کار داری و قشنگ یاد گرفتی و واست مینویسم تا بعداً از تلفظ کردن کلمه هات تو هم ذوق کنی جیگرم   پارسا  :  بادددا سارا  :  اول که بود آیی جدیداً هم شده بَ بَ پرتقال  :  دِردِقا کلید : گی گی نمک  : مَمَککککککک نخود : نُ نُ خ بستنی : مَ مَنی پنکه  : مَنکی می...
6 خرداد 1393

خداحافظی با شیر مادر در پایان 22 ماهگی

نمیدونم از کجا شروع کنم به گفتن عزیزکم الان که دارم واست مینویسم ساعت ده و سی دقیقه نهم اردیبهشت 93 در حالیکه الان خوابوندمت و خودمم خسته و کوفته خیلی دوست داشتم منم میخوابیدم اما چون دیدم فرصت از دست میره به خودم اومدم دیدم نشستم دارم واسه پسر گلم که دیگه مردی شده واسه خودش یکی از مهمترین مراحل زندگیش و طی این 22 ماه به یادگار میذارم. پسرکم عزیزکم نفس مامان بهت تبریک میگم بخاطر تحملت . حدود یه ماهی میشه که تصمیم جدی گرفتم تا از شیر بگیرمت ولی یه چور تنظیم کرده بودم که تا پایان 22 ماهگی شیر بخوری و چون دوسالت با فصل گرما و تابستون مصادف می شد بهتر دیدم تا زیاد گرم نشده از شیر بگیرمت گلم دو هفته مونده به پایان ماه 22 کم کم دفع...
10 ارديبهشت 1393