نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

دندان هشتم و بقیه ماجرا

عزیز دل مامان میخوام از دندونهات بگم نفسم . از حدود سه ماه پیش که دندون هفتمت درومد و بلافاصله دندون هشتمت هم جوونه زد و  دیگه گل پسرم 8تا دندون خوشگل 4تا بالا و 4تا پایین داشت. هرروز منتظر نهمی بودم اما این انتظار روزها به ماه رسید و خبری از نهمی نشد دو ماه و سه ماه گذشت اما بازم خبری نشد .کم کم داشتم دلواپس میشدم آخه همه ی هم سن های خودت بین 14 تا 18 تا دندون درآورده بودن . بعد از کمی پرس و جو به این نتیجه رسیدیم ببریمت دکتر و ببینیم نظر اون چیه با اولین نگاهی که دکتر بهت انداخت گفت کمبود ویتامین دی شدید داری در حد المپیک . خلاصه بعد کلی توصیه که حتماً چند دقیقه ای رو در روز تو آفتاب بگذرونی و شربت ویتامین دی و آمپول ویتامین دی ا...
3 اسفند 1392

خاطرات قسمت اول. هیدرونفروز

پارسای عزیزم الان که دارم برات مینویسم 4ماه و ده روزه هستی . نمیدانم از کجا شروع کنم احساس میکنم این 4 ماه 4سال گذشته .از وقتی 6 ماهه تورو باردار بودم و دکتر بهم گفت یه کلیه کوچولوت متورمه و لوله حالبت گرفته است دنیا رو سرم خراب شد بعد از سونوگرافی با گریه برگشتم خونه باباحسین بنده خدا سونو رو گرفت و به هر سختی بود دکترم و پیدا کردو باهاش صحبت کرد اونم یکی دیگه نوشت و ایندفه رفتم شاهرود سونوگرافی فکر میکردم دامغان اشتباه متوجه شده اما دکتر اونجا هم گفت از الان با جراح کودک صحبت کنید تا دنیا که اومد عمل بشه . منم با شنیدن کلمه عمل دوباره غم دنیا اومد رو دلم و برگشتم خونه . دیگه کار هرروز من و بابایی شده بود تحقیق در مورد هیدرونفر...
19 بهمن 1392

خاطرات قسمت دوم

نتونستم عزیزم ادامه خاطراتت بنویسم هر کاری کردم ارسال نشد مجبور شدم جای جدید ادامه بدم اینطوری مشکل حل شد. چهارشنبه  2 تا کیسه ادرار گذاشتتم کنارم تا صبح زود بذارم نمونه ادرارت رو بگیرم و بدم بابا که صبح داره میره بانک ببره آزمایشگاه. ساعت 5 و نیم گذاشتم ساعت 7 باز کردم چپ  پوشکت رو عزیزم دیدم کیسه ادرار جداشده و افتاده تو پوشکت و دریغ از یه قطره. کیسه دوم هم گذاشتم و بابا رفت تا بهش خبر بدم یه رب بعد نگاه کردم دیدم واااای این یکی هم دراومده چرا اینطوری میشد من که بارها این کارو کرده بودم . زنگ زدم بابایی گفتم دیگه کیسه ادرار ندارم و گفت یکی دیگه تو چمدون که از تهران مونده بود هست رفتم اون یکی رو گرفتم و گذاشتم دوباره یه رب بع...
19 بهمن 1392

19 ماهگی نورچشمم

پسر گلم  19 ماهگیت مبارکه مادر. ایشالا که ثانیه به ثانیه و  ماه به ماه و سال به سال شاهد سلامتی و شاد بودنت باشم. الان که دارم واست مینویسم از 19 ماهگیت 8روز گذشته و این مامان تنبل که نه پر مشغله وقت کرده واست بنویسه. ساعت دو ورب سه شنبه بابایی هنوز نیومده و تو هم خوابوندمت و تا ناهار گرم شه آجی سارا رو از پای کامپیوتر به پای تلوزیون تبعیدش کردم تا وبلاگ عقب افتاده قند عسلم و به روز کنم. 19 ماه گذشت و با درآوردن 8تا دندون همه چی تقریباً میخوری. قرار بود اول این ماه از شیر بگیرمت اما چشمم که به دندونات میفته دلم میسوزه و با خودم میگم آخه هنوز نمیتونی خوب غذا رو بجوی و از طرفی حسابی وابسته شدی و کماکان باید تا صبح سی چهل باری بی...
10 بهمن 1392

قد و وزن 18 ماهگی

پسر م قبل از زدن واکسن 18 ماهگیش قدو وزن شد بد نبود اما نسبت به سه  ماه قبل زیاد هم خوب نیود اما میفهمم عزیزم بخاطر دوسه بار سرما خوردنت و دندون درآوردنته  ایشالا که همیشه صحیح و سالم باشی .این یکی دو کیلو بالا و پایین مهم نیست نفسسسسسسسسسسسسسسسسسم              تاریخ        سن        قد        وزن           دور سر                     92/10/1         18 ماه              83      ...
13 دی 1392

واکسن یک و نیم سالگی

سی ام آذر مصادف با 18 ماهه شدنت نوبت واکسنت بود نفس مامان. قبلاً شنیده بودم نسبت به واکسن های قبلی عوارضش بیشتره به همین خاطر داشتم خودم و گول میزدم که یه هفته بعد ببرمت واسه واکسن که صبح ساعت 9 پرستارت زنگ زد که از خانه بهداشت تماس گرفتن حتماً پارسا رو واسه واکسن بیارید. دیگه مجبور بودم ساعت ده یکم استامینوفن خوردی و ساعت ده و نیم اومدم دنبالت با مرضی رفتیم واسه زدن واکسن. بعد از اینکه ازم پرسید به دست بزنم یا پا قطره خوراکی فلج اطفال و بهت داد آقای موسوی و بعد هم دو تا دست کوچولوت و زدم بالا و یکی به چپ و یکی به راست . دست راستت زیاد مهم نبود اما دست چپت احتیاج به کمپرس داشت . واکسن زدیم و منم یکم شیر بهت دادم و برگشتیم خونه و من رفتم سر ...
4 دی 1392

دومین یلدای پارسا و پایان 18 ماهگی

   سی ام هر ماه واسم یه حس و حالی دیگه داره وقتی آخر ماه میرسه و کارمن هم از همه روزهای ماه بیشتره و بانک یه هیاهوی خاصی داره از پرداخت حقوق دانشگاهی ها ، بدون اینکه یادم باشه سی ام شده اولین تاریخ رو که روی سندها مینویسم یادت میفتم قند عسلم و با خودم میگم واااااااای پارسا یه ماه بزرگتر شد و اون روز یه انرژی خاصی میگیرم. 18 ماهه شدنت مبارکه ملوسم. پارسال که شب یلدا پایان 6 ماهگیت بود خیلی خوب یادمه با روروئک حسابی خونه رو میگشتی و اما امسال شب یلدا پایان یک سال و نیمه شدنت با اون پاهای کوچولوت روزی هزار بار همه جای خونه رو میگردی. مامان فدات بشه عزیزم که هر روز که میگذره از روز قبل شیرین تر و آقاتر میشی.با 18 ماهه شدنت الان...
4 دی 1392

هفده ماهگی

پسر گلم 17 ماهگیت مبارک کمتر از یک ماه به یک سال و نیم شدنت مونده . آرزوی ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه من سلامتی و شاد بودنته. ایشالا که 120 سال صحیح و سالم و خوشحال روزهای قشنگ عمرت و سپری کنی . این ماه هم مثل بقیه ماهها که در حال رشد و پیشرفت هستی بزرگتر شدی و شیرین کاری هات هم در حال اضافه شدن به محض غذا آوردن یا چای خوردن سریع شروع به فوت کردن میکنی . صداهای حیونها رو هنوز یاد نگرفتی و همشون هنوز میگن بع بع. اما وقتی میگیم پارسا برو هاپو بیار پیشو بیار جیک جیک بیار و قورقوری و ...... همه رو درست تشخیص میدی و میاری. همینطور هم بقیه چیزها مثل قاشق ، دستمال ، لیوان، موبایل، خلاصه هر چی که باهاش سرو کار داری و میشناسی و بدو ...
8 آذر 1392

دومین عید غدیر پارسا02/08/92

٤ شنبه دوم آبان ٩٢ پارسای عزیزم دومین عید غدیر زندگیش رو پشت سر گذاشت. دو روز تعطیل بودیم . به پیشنهاد بابا قرا شد جاده دامغان گلوگاه که ١٠ سال پیش رفته بودیم و به علت خرابی جاده دیگه حتی فکر رفتن هم نمیکردیم دوباره بریم. شنیده بودیم خیلی بهتر شده و از اون حالت دراومده. ٥ شنبه بعد از خوردن صبحانه حرکت کردیم. دلیل رفتنمون هم اول ناهار در اکبر جوجه که شعبه اصلی اون در گلوگاست و حرف نداره و جوجه هاش در وصف نمیگنجه بود بعد هم بازدید دوباره از سفید چاه که قبرستان زیبای اون هر کسی رو وسوسه میکنه برای دیدنش . دلیل سوم هم رفتن به بازار بند ترکمن و خرید به مسیر که رسیدیم خیلی راضی بودیم باورم نمیشد به این خوبی درست باشه هر چند هنوز ٣٠ کیلومت...
3 آبان 1392

16 ماهگی عسلم

٣٠/٠٧/٩٢  پارسای من ١٦ماهش تموم شد و پا به هفدهمین ماه زندگیش گذاشت. مبارکه عزیزم ایشالا که همیشه سلامت و تندرست باشی . موهای کچلت هم حدود ٣ سانتی در اومده . راه رفتنت هم کامل شده و دیگه تند تند زمین نمیخوری. شیطونی هات هم بیشتر و البته بامزه تر شده. هر چقدرهم مواظبت باشیم عزیزکم باز هم کمه و هر لحظه ممکنه یه اتفاق خطر ناک واست بیفته. دیگه تا میگیم پارسا بوس بده بدو بدو میای و سرت و میاری جلو . بوس کردن هم بلد شدی و با زبونت میزنی به لپامون هنوز هم عاشق اتاق سارایی و منم همش درگیر دعوای شما دوتا که سارا اجازه ورود به اتاقش و نمیده و گریه تو هم اون لحظه دل من و کباب میکنه و منم مجبورم یواشکی ببرمت اونجا تا همه چی و بهم بریزی و ب...
3 آبان 1392