نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

واکسن یک و نیم سالگی

سی ام آذر مصادف با 18 ماهه شدنت نوبت واکسنت بود نفس مامان. قبلاً شنیده بودم نسبت به واکسن های قبلی عوارضش بیشتره به همین خاطر داشتم خودم و گول میزدم که یه هفته بعد ببرمت واسه واکسن که صبح ساعت 9 پرستارت زنگ زد که از خانه بهداشت تماس گرفتن حتماً پارسا رو واسه واکسن بیارید. دیگه مجبور بودم ساعت ده یکم استامینوفن خوردی و ساعت ده و نیم اومدم دنبالت با مرضی رفتیم واسه زدن واکسن. بعد از اینکه ازم پرسید به دست بزنم یا پا قطره خوراکی فلج اطفال و بهت داد آقای موسوی و بعد هم دو تا دست کوچولوت و زدم بالا و یکی به چپ و یکی به راست . دست راستت زیاد مهم نبود اما دست چپت احتیاج به کمپرس داشت . واکسن زدیم و منم یکم شیر بهت دادم و برگشتیم خونه و من رفتم سر ...
4 دی 1392

6ماهگی و باز هم واکسن

قشنگ مامان ٤ دی در حالیکه ٤ روز از واکسن ٦ ماهگیت میگذشت با هم رفتیم و واکسنت و زدیم. میخواستم مرخصی بگیرم چون میدونستم مثل دودفه قبل ممکنه دوسه شب تب کنی. اما زنگ که زدم خانه بهداشت گفت تا ساعت ٢ هستیم.منم گفتم یک و نیم که واسه شیر دهی زودتر میام ببرمت و بعدش هم پیشت بمونم. ساعت یک و رب اومدم دنبالت و با مرضیه دختر پرستارت رفتیم واسه واکسن اینقدر پسر خوبی بودی اونجا. کارمندای اونجا باهات حرف میزدن و شما هم با او او کردن جوابشونو میدادی .بعد از قدو وزن و دور سر  بعد هم من و خودت رفتیم داخل اتاق اول قطره فلج اطفال بهت دادن که اصلاً استقبال نکردی بعد هم نشوندمت روی پاهام مثل همیشه . ٢ تا واکسن به هردو پات زدن و دو تا جیغ کشیدی...
6 دی 1391

واکسن 4ماهگی

گل پسرو امروز دوم آبان با دوروز تاخیر ساعت٩ بردیم واکسن ٤ ماهگیش رو زدیم وبرگشتیم .قربونت بشه مامان که فقط یه جیغ کوچولو زدی وبعدش یکم شیر خوردی خوابیدی . فدات بشم که مثل مامانت صبوری. تازه خانومه کلی حال کرد دید پسرم شده ٨ کیلو و٢٠٠. منم کلی پز دادم بهش .     ...
6 دی 1391
1