نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

167 روز با پارسا

    امروز مامان 167 روزه داره روزهای خوشی و با پارسا میگذرونه یعنی مامان 13 روز دیگه مرخصی 180 روزه اش تمومه هزار تا غصه ریخته رو سرم. چند روز پیش از بانک زنگ زدن گفتن باید 26 ام برم سر کار. دنیا روی سرم خراب شد. چند روزی هم هست حسابی دارم میگردم واست یه پرستار خوب پیدا کنم. از اونجایی که میگن خدا همیشه بزرگه امروز خانم مقدسی پرستار 3 سال پیش آبجی سارا خودش زنگ زد و گفت بچه ای که پیشش بوده رفته مهد کودک میتونم پارسا رو واست نگهدارم. منم که اصلاً باورم نمیشد از خوشحالی به همه خبر دادم. خیلی مهربونه عزیزم خیال منم تا حدودی راحت شد.خدایا بازم شکرت   این هم برگه مرخصیمه ک...
12 آذر 1391

کمک به مامان

دیروز یعنی 15/08/91 سارا جون مامان کلی بهم کمک کرد یه مدتی مواظب داداشی بود تا مامان به کارهاش برسه . اما من همیشه دلواپسم از دست سارا که داداشی و یهو بغل میکنه و از این اطاق به اون اطاق میبره . بعضی وقتها هم مثل آدم بزرگا پوشکش و عوض میکنه و به خاطر شیطونیای داداشی کلی دعواش میکنه . دیروز واسه داداشی بعد از اینکه آب انار گرفت و کلی بریز بپاش کرد چند قاشقی از این انارهای شیرین مامان بزرگ که زحمت کشیده بود برا مون آورده بود داد داداشی خورد و من که سررسیدم همه جا قرمز شده یود از دیوارهای آشپزخونه بگیر تا سرو صورت دوتایی شون. پارسا جون آبجی خیلی دوستت داره به دل نگیر مامان میخواد ادای بزرگا رو دربیاره ...
16 آبان 1391

پسر کچل ما

وقتی هرروز متکات و میبینم که اون همه موهای نازک و خوشگلت بهش چسبیدن با خودم میگم کی میخواد این سر کچل پسرم پر از مو بشه . البته آبجی سارا هم همینطور بود الان خوب شده دیگه. اینم از موهای شیری آقا پارسا که مثل برگ خزوون دارن میریزن.   ...
9 آبان 1391

یک هفته مونده به 5ماهگی پسمل مامان

قلب مامانی یه هفته دیگه میری تو ٥ ماه. خیلی جیگر شدی.٥روز دیگه واکسن ٤ ماهگیت و میزنیم و خیالمون راحت میشه. راستی چند روز دیگه هم قرراره دختر کوچولوی خاله بیاد و همبازیت بشه.خیلی دل دردهات بهتر شده و پسر آقایی شدی ولی این دندونهات کلافه ات کرده معلوم نیست میخواد بیاد یا نه اینهمه لثه ات میخاره .وقتی جیغ میکشی دل مامان کباب میشه همه دستت و میذاری دهنت و گاز میگیری.وقتی بابایی بهت میگه بریم دد کلی ذوق میکنی و میخندی وای که چقدر بیرون و دوست داری عسل ماماااااااااااااااااااااااان دوستت دارم . ...
9 آبان 1391

عافیت باشه مامانی

خوشگلم امروز بردمت حموم و برعکس همیشه کلی گریه کردی نفهمیدم چرا؟ ولی خیلی از جیغ زدن هات ترسیده بودم . حالا هم آروم چشمات رفتن روی هم و خوابیدی مامان فدات شه. آخ که چقدر من عاشقت شدم . خدایا ممنون که این حس زیبا رو به ما مامانها دادی. مرسییییییییییییییییییییییی ...
9 آبان 1391

تلوزیون دیدن پارسا

فسقلی مامان داره تلوزیون میبینه. فکر نکنی عزیزم همیشه اینقدر راحت میشستی و می دیدی ها. ده دقیقه بعد تحملت تموم می شد و یه جیغ درست و حسابی میکشیدی و اعتراض میکردی بسه بیاین  من و بغل کنید. بابات هم که حسابی بغلیت کرده .تو هم حسابی خوشت میاد.      ...
9 آبان 1391