نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

خاطرات پارسا که هنوز دنیا نیومده.

یاداون روزها بخیر تازه وجودت شکل گرفته بود.وقتی 25 مهر89 بودکه جواب آزمایشم و گرفته بودم چقدر قیافه میگرفتی از تکون خوردنات معلوم بود.تا 5ماه اول که واسم حالی نذاشتی چقدر سعی کردم مرخصی بگیرم این 9 ماه و تا با خیال راحت بزرگ و بزرگتر بشی و منم با خیال راحت تورو دنیا بیارم اما نشد.ازت معذرت میخوام عزیزم که اون روزهای سخت و بردمت بانک و کلی کار کردم.و هر روز و هر ساعتش نسبت بهت عذاب وجدان داشتم. وقتی هم که میومدم خسته و کوفته میخوابیدم کنار بخاری و آبجی گلیت سارا مثل پروانه دور من میچرخید تا مطمئن بشه حال من خوبه.بابایی هم بنده خدا میدونست تو حالم و گرفتی یه کدبانوی تمام عیار شده بود .خلاصه که بعد از 5 ماه پسر گلم خیلی پسر خوبی شدو اجازه داد ...
9 آبان 1391

پسر گلم خوش اومدی

عزیز دل مامان از این لحظه به بعد میخوام همه خاطراتت و واست بنویسم تا وقتی بزرگ شدی و خوندن ونوشتن یادگرفتی بخونی و حسابی حال کنی بعدش هم بگی مامانی دمت گرم. البته اولش باید بگم فاطی جون دوست دوران ابتداییم مرسی که بهم یاد دادی چطور واسه پسرم وبلاگ بسازم .ازت تشکر میکنم و از همینجا میبوسمت. پارسا جون بزرگ که شدی از خاله فاطی تشکر کن .امیدوارم باپسر گلش آقا کوروش هم مثل من و مامانش دوستهای صمیمی بشید .   ...
30 خرداد 1391