نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

سفر به شمال 93/03/07 به روایت تصویر

هفتم خرداد نو دو سه پارسا جلوی درب ورودی مجتمع رفاهی بانک تجارت در چابکسر محو آرم بانک تجارت گشت و گذار پارسا درون محوطه که حسابی راه میرفتی و من یکی از دنبالت اومدن کم آورده بودم بعضی وقت ها هم به درختها و گلها اینطوری مَ مَ میدادی اینم عشق به تمام واقعی پارسا دریااااااااااا که دم به ساعت میگفتی مامان دَیا بابایی دَیا اینجا هم طبق روال معمول دوست پیدا کردی و از این دو صحنه هم در کنار دریا بسیار لذت بردی و آنچنان جیغی از سر ذوق کشیدی و میگفتی دیگ دیگ و مااااااااااااااااااااااااا ...
15 خرداد 1393

دومین عید غدیر پارسا02/08/92

٤ شنبه دوم آبان ٩٢ پارسای عزیزم دومین عید غدیر زندگیش رو پشت سر گذاشت. دو روز تعطیل بودیم . به پیشنهاد بابا قرا شد جاده دامغان گلوگاه که ١٠ سال پیش رفته بودیم و به علت خرابی جاده دیگه حتی فکر رفتن هم نمیکردیم دوباره بریم. شنیده بودیم خیلی بهتر شده و از اون حالت دراومده. ٥ شنبه بعد از خوردن صبحانه حرکت کردیم. دلیل رفتنمون هم اول ناهار در اکبر جوجه که شعبه اصلی اون در گلوگاست و حرف نداره و جوجه هاش در وصف نمیگنجه بود بعد هم بازدید دوباره از سفید چاه که قبرستان زیبای اون هر کسی رو وسوسه میکنه برای دیدنش . دلیل سوم هم رفتن به بازار بند ترکمن و خرید به مسیر که رسیدیم خیلی راضی بودیم باورم نمیشد به این خوبی درست باشه هر چند هنوز ٣٠ کیلومت...
3 آبان 1392

عید قربان 24/07/92

عید قربان امسال دومین عید قربان پارسای عزیزم. مصادف با مشهد رفتن پرستار پارسا و ٥ روز موندن پارسا پیش مامان و بابا دوشنبه تا جمعه پارسای عزیزم قرار بود پیشمون باشه و حسابی بهش خوش بگذره. مونده بودیم چطور مرخصی بگیریم. در نتیجه بابا دو شنبه و مامان سه شنبه رو مرخصی گرفتیم و ٤ شنبه هم تعطیل و ٥ شنبه هم با وجود ازدحام مرخصی کارمندا به طرز شگفت انگیزی هر دو موفق به گرفتن مرخصی شدیم. دوشنبه پارسا با بابا تنها و بعد از خوردن صبحانه تا ساعت ١ و نیم به گشت و گذار در پارکها گذشت که البته دو بار هم اومدن جلو در بانک و پارسایی تو ماشین به خوردن شیر نائل آمد. سه شنبه هم من و پسری بعد از اینکه تا ساعت ١٠ خوابیدیم کلی بازی کردیم. اون ...
3 آبان 1392

یه مسافرت کوچولو 13 و 14 شهریور92

از اونجا که قند عسل مامان عاشق آب بازیه و این روزها هم دیگه روزهای آخر شناکردن تو دریاست تصمیم گرفتیم یه سر بریم و پارسا رو یه بار دیگه به اب بزنیم. و چون سارا هم با دختر خاله ها اومده بود به هردوشون خیلی خوش گذشت و پارسا هم لذت وافر برد از این دو روز. پارسا با کلاه سارا یه دوست هم پیدا کرده بود پسرم سارا هم اون عقب مشغول بازی( عجب توجهی هم به داداشش داره والا) برگشتنی مشغول هندوانه خوردن ...
15 شهريور 1392

1392/03/10 اولین زیارت اولین مشهد

گل پسر مامان  الهی من دورت بگردم که مشدی شدی تو 11 ماهگی.  اولین زیارتت ایشالا قبول باشه عزیزکم. بذار اول از همه بگم که آقا بودی آقاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بر خلاف اونچه که من و بابا فکر میکردیم خیلی اذیت بشیم اما انگار امام رضا هم یه نظری کرده بود. 6 ساعت راه رفتن و که اینقدر بهم خوش گذشت و عالی بود که باورم نمیشد رسیدیم مشهد . احساس میکردم نیم ساعت بیشتر تو راه نبودم. اون 4 روز اقامت هم هر روز بهتر از روز قبل بودی. چند ساعتی هم که با بابا تنهات گذاشته بودم هم با بابایی حسابی دور زدی و اذیتش نکردی. آفرین عزیز دل مامان. تازه یه کلمه هم اونجا یاد گرفتی تند تند میگفتی و بابا هم ادات و در میا...
28 خرداد 1392

سیزده بدر 92

عزیز دل مامان چند روز عید هم تموم شد و بعد از چند روز تعطیلی سر کار رفتن ما هم شکل رسمی به خودش گرفت. سیزده بدر هم بخاطر ٢ روز تعطیلی که داشت از اینکه ٢ روز دیگه با هم بودیم بهم خیلی خوش گذشت . ناهار درست کردیم و چون میدونستم بخاطرت نمیتونیم زیاد بیرون طاقت بیاریم ساعت ١٠ و نیم زدیم بیرون. میدونستیم باید کجا بریم اما بخاطر کنجکاوی بابا چون یه جاده فرعی جدید تو مسیر پیدا کرده بود راهمون و کج کردیم و رفتیم وااااای که چقدر رفتیم یک ساعت و نیم تو کوه فقط میرفتیم بالا آخر هم به جای قشنگی نرسیدیم فقط یه روستا نوک قله که وقتی پایین و نگاه میکردی وحشت برت میداشت. دست از پا درازتر برگشتیم به جایی که قرار بود بریم رسیدیم و چون سارایی خیلی چادر م...
26 فروردين 1392

سارا جونم کجاست

اینم آبجی سارای که خیلی خیلی دوستت داره. فقط یه ایراد داره اونم تا میخوابونمت سریع میاد بیدارت میکنه و گریه ات میندازه هزار تا بوست میکنه. فدای هردوتون بشم من که زندگیمون و شکرستان کردید.             ...
9 آبان 1391
1