نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

اولین آرایشگاه پسملی

شنبه ٠٢/٠٦/١٣٩٢ پارسای یک سال و دو ماه و ٤روزه مامانی اولین آرایشگاه رفتنش رو تجربه کرد. بس که موهای نرمش بهم پیچ خورده بود بابایی میگفت مثل تاج خروس شده . راست هم میگفت نه شونه میشد نه گره های ریزش از هم باز میشد. خیلی سعی کردم نشدددددددد. وچون کوتاه بود و موهاتم هنوز پرپشت نبود نمیشد کوتاه کرد ما هم مجبور شدیم بریم پیش آقا سعید آرایشگاه بابا و پارسا جونی رو کچل کنیم. بابایی اصلاً دوست نداشت و اونجا وقتی آقا سعید هم گفت چاره اش فقط کچل شدنه دیگه دل و به دریا زدو سریع رفت یه پفک خرید و داد دستت. قربون پسرم بشم که حتی کوچکترین اعتراضی هم نکرد و همینطور که پفکت رو میخوردی بعد دو سه دقیقه قیافت شد از این رووووووووووو به اون روووووو...
3 شهريور 1392

اولین قدمت میارک

  زندگی وقتی اولین قدمت را برداشتی بر خود بالید که همچین موجودی پا بر خاک مطهرش میگذارد.   عزیزکم سه شنبه 8/05/92 ساعت 11 صبح مامان تو آشپزخونه  و بابا و سارا با پارسا بازی میکردن. دست پارسا تو دست بابا در حال تاتی تاتی .بابایی هم دست پارسا رو ول میکنه و پارسا یه قدم میره دوباره تکرار و حالا 5 قدم.منم که بی خبر از همه جا یهو سارا گفت مامااااااااان بدو بیا. منم که رسیدم تازه بابا دستشو واسه بار سوم ول کرده بود و حالا سه تایی میشمردیم 1 ، 2 ، 3 ، 4 ...........25  و بعد هم زمین خوردن واااای که چه ذوقی کرده بودم.پسرم 25 قدم راه رفته.خدایا واسه صد هزارمین بار شکررررررر . سه تایی اینقدر دست زدیم ....
10 مرداد 1392

چهار دست و پا رفتن

فندوقم ، تپل مامان امروز ساعت 5  21/04/92 در حالیکه 1 سال و 22 روزه هستی وقتی نشسته بودیم و باهات بازی میکردیم  به زور چهار دست و پا البته فقط با یه پا اون یکی پات و همینطور خم کردی و کشوندی جلو و تونستی حدود دومتری حرکت کنی . وای که چقدر سه تایی خندیدیم تا حالا یکم دنده عقب میتونستی بری اما این مدل چهار دست و پارو ندیده بودیم تا بحال. خلاصه که خیلی ذوقیدیم سه تایی. ...
21 تير 1392

اولین روز پدر با پارسا 03/03/1392

پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه نبودنش مرگ غرورمان را رقم زده و جای خالی اش اندوه بار بر سرمان هوار میکشد کاش ما هم پدر داشتیم....تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک نمیگفتیم روحت شاد پدر پدر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی. پدر جان روحت آسمانی و اما حالا نوبت دوتا مرد خونه است. پارسا و باباش روزتون مبارک. خدا رو شکر به خاطر هر دوشون. خدایاااااااااااا شکرت. دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم روزت مبارک مرد زندگیم ، دوستت دارم   ...
5 خرداد 1392

1392/02/11 روز مادر

مادرم ؛ عزیزکم ،  بزرگ حامی ام ... چه عاشقانه عشق را به قلب کوچکم روانه ساختی به هر کجا قدم گذاشتی ؛ بهار جاودانه ای پر ازگل امید را برایمان تو ساختی ... همیشه و همیشه و همیشه : پیشمان بمان روزت مبارک مادرم ...       جوانی‌هایت را  با بچگی‌هایم پیر کردم ... مرا به موی سپیدت ببخش مادر !!! و خدارا هزاران مرتبه شکر که من هم لیاقت این نام رو داشتم. خیلی حس خوبیه خیلی. خدا جون دمت گرم مرسی که این همه من و دوست داری. سارایی و بابایی و پارسا واسم جشن گرفتن و من و غرق شادی و البته برف شادی هم کردن.       ...
14 ارديبهشت 1392

بهار 92 اولین نوروز پارسای عزیزم

پسر عزیزم اولین بهارت مبارک . حالا که ٩ ماهگی و پشت سر گذاشتی و با قدم گذاشتن در اولین روز ده ماهگیت اولین بهار رو هم حس کردی از صمیم قلبم خوشحالم و آرزو میکنم به ١٢٠ بهار پا بذاری و همیشه شاد باشی عزیزکم. با ورودت به ده ماهگی چند تا از حروف و تکرار میکنی . همه زندگیت در دَدَ خلاصه میشه فعلاً تند تند میگی  خ خ خ خ خ خ خ  به حرف ت هم خیلی علاقه داری موقع تاب تاب میگی ت ِ تِ . با با هم یه جور میگی خیلی میخندیم   میگی بَ بَ . قربونت بره مامان با این شیرین زبونی هات خیلی دوستت دارم . سال ٩١ با همه فرازونشیبهاش گذشت نمیدونم حس میکنم سال خوبی نبود . اما از طرف دیگه وقتی فکر میکنم تو این سال بود که خدا...
21 فروردين 1392

تقویم 92 پارسا

عزیز دل مامان تقویمت مبارکت باشه. نمیدونی  وقتی سفارش دادم و دستم رسید چه ذوقی کرده بودم. آماده اش کردم به همه دوستها و همکارها و فامیل عیدی بدیم. قربون تو پسر شیرینم بشم که بردمت آتلیه ٥٠ تا عکس ازت انداخت هر ٥٠ تا رو میخندیدی. عکاسه حسابی حال کرد میگفت اگر همه بچه ها اینطوری باشن چقدر عکس انداختن راحته. ای جون مامان عسلم، نباتم، همه وجوووووووووووووووووووووووووووووووووووودم دوستت دارم اندازه نداره آخه بگم چقدر.فقط میتونم بگم نفسمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه لحظه نباشی میمیرم. ...
28 اسفند 1391

پارسای و اولین تولد زندگیش

پسملی مامان وقتی ٦ ماه و ٢٢ روزش بود اولین تولد رو که تولد آبجی گلیش بود و دید . از بعد ازظهر شروع کردی نق نق کردن حق داشتی قند عسلم چون سه روزه سرماخوردی شدییییییییییییید و سه شبه تب داری. با این حال خرابت واسه آبجی یه تولد کوچولوگرفتم  که در کنار داداشی یکم خوش بگذرونه. شما هم یه کلاه تولد گذاشتی سرت و دو سه ساعتی رو با اون حالت تو بغل طاقت آوردی و چند بار واسه چند دقیقه خوابیدی و بیدار شدی. واقعاً هیچ چیز نمیتونه بدتر از این باشه که مادر ناراحتی بچه اش و ببینه.٤شبه خیلی بد میخوابی یعنی اصلاً نمیخوابی اگر هم میخوابی یا باید رو بغل باشی  یا در حال تکون خوردن باشی. بینیت هم گرفته شیر خوردن برات سخت شده عزیز دلم. صبحها وقتی با ...
25 دی 1391

اولین سال میلادی با پارسا

عزیزکم اولین سال نوی میلادی با 5 روز تاخیر مبارکت باشه. سال ٢٠١٣ شده در حالی که ٦ ماه و ١٢ روزه هستی عسلم.امیدوارم سالیان سال سلامت و تندرست باشی و از کنار هم بودن نهایت لذت و ببریم.   این هم قند عسل مامان که در سال ٢٠١٣ میتونه بشینه و واسه چند دقیقه ای بازی کنه اما یکم که خسته میشه میره رو ویبره و یا چپ میفته یا راست یا مثل الان که عکس و انداختم به پشت افتاد و خدارو شکر افتادی روی بادکنک پشت سری و نیفتادی روی زمین کوشکولوی من.   ...
17 دی 1391