منو ببخش عزیزم
پارسا جون عزیز دل مامان من خیلی سهل انگارم خیلی. گاهی وقتها با خودم میگم کاش سر کار نمیرفتم و وقت میکردم بیشتر باهات باشم تا مجبور نباشم بذارم خودت سرگرم بشی و با خودت بازی کنی. هزار بار با خودم گفتم اگه کنارت بودم این اتفاق نمی افتاد عزیزکم. به اندازه دنیا خودم و سرزنش کردم. چهرشنبه هفته گذشته ساعت ٦ و نیم داشتم تو آشپزخونه شام میپختم و در حالی که به سارا هم سفارش کرده بودم مواظبت باشه اما سارا هم تو اتاقش رفت و تنهات گذاشت. از رفتن بابا هم به بیرون ٣ دقیقه بیشتر نگذشته بود که آنچنان جیغی کشیدی که همون لحظه فهمیدم چه اتفاقی افتاده چون میشنیدم صدای جیغت داره از کجا میاد. نفهمیدم چطور رسیدم جلوی پله ها و از روروئک که بر عکس افتاده بود روت و ...