نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

منو ببخش عزیزم

پارسا جون عزیز دل مامان من خیلی سهل انگارم خیلی. گاهی وقتها با خودم میگم کاش سر کار نمیرفتم و وقت میکردم بیشتر باهات باشم تا مجبور نباشم بذارم خودت سرگرم بشی و با خودت بازی کنی. هزار بار با خودم گفتم اگه کنارت بودم این اتفاق نمی افتاد عزیزکم. به اندازه دنیا خودم و سرزنش کردم. چهرشنبه هفته گذشته ساعت ٦ و نیم داشتم تو آشپزخونه شام میپختم و در حالی که به سارا هم سفارش کرده بودم مواظبت باشه اما سارا هم تو اتاقش رفت و تنهات گذاشت. از رفتن بابا هم به بیرون ٣ دقیقه بیشتر نگذشته بود که آنچنان جیغی کشیدی که همون لحظه فهمیدم چه اتفاقی افتاده چون میشنیدم صدای جیغت داره از کجا میاد. نفهمیدم چطور رسیدم جلوی پله ها و از روروئک که بر عکس افتاده بود روت و ...
27 ارديبهشت 1392

شب به یاد ماندنی 5 ماهگی

قشنگم دیشب یعنی شب ٤ شنبه ٢٤ آبان خیلی به من و بابا و ساراجون خوش گذشت. شب که داشتیم شام میخوردیم کلی نق نق کردی که من و بلند کنید منم نشوندم رو پام و شروع کردم شام خوردن تو هم به خوردن بابا نگه میکردی و کلی دست و پا میزدی .بابا هم فهمید تو یه چیز میخوای یکم ماست بهت داد ماست وقتی خوردی دیگه ول کن نبودی یه جیغ میکشیدی به محض اینکه میدادم ملچ مولوچ راه مینداختی و ساکت میشدی جرات نمیکردم حتی چند ثانیه بهت ماست ندم غوغا به پا میکردی. بعدشم نوبت آب شد که سارا جون  لیوان و تند تند میذاشت رو لبهات تو هم زبونت و در میاوردی میردی تو لیوان بابایی میگفت  پسرم پلنگه مثل پلنگ آب میخوره کلی خدیدیم اینقدر آبجی بهت آب داد بعد یک ساعت که خ...
24 آبان 1391

پارسا و شروع شیطنتهاش

پارسا جون مامان اموز ٤ماه و٢١ روزشه ٩ روز دیگه ٥ ماهت تموم میشه و میری تو ٦ ماه. دو سه روزی هست متوجه میشم داری شیطون میشی جیگر مامان. تو روروئک که میشینی چند قدمی راحت میری و کلی دست و پا میزنی و ذوق میکنی. بابایی حاضر میشه بره بیرون متوجه میشی و باهاش حرف میزنی یعنی منم با خودت ببر. حرف زدنت هم فعلاً شده حرف گ تند تند میگی گیییییییییییییییی . جدیداً هم بلد شدی  پاهات و بگیری وقتی بابایی واسه دفه اول دید صدام زد تا اومدم کلی بوست کردم و انداختمت هوا . بعدشم امروز صبح دیدم دستت و اداختی اون طرف و خودت و یکم چرخوندی . دیگه داری یاد میگیری دمر بیفتی عزیز دلم.   ...
21 آبان 1391

ذوق کردنت رو قربون

قند عسل مامان کلی واسه خودش چیزهایی داره که عجیب ذوق میکنه . نمیدونم چرا این همه به این چیزهایی که واسه ما اهمیت نداره واسه تو کلی نشاط میاره .حالا خدارو شکر که یاد گرفتیم از چی ها خوشت میاد .از یه ماهت کهبود کلی با پرده اتاق آبجی حال میکردی و هنوزم عاشقشی حالا هم که آقا قورباغه و جغجغه ات هم اضافه شده بهش.. ...
10 آبان 1391
1