20 ماهه شدن نفسم

 20ماهگیت مبارک پارسا جونم. ایشالا که دویست ساله شی مادر. الان که دارم فکر میکنم کارهایی که تو 20 ماهگی یاد گرفتی چی بوده فقط شیطونی هات میاد جلو چشام. نیست آخه پیشت نیستم و همش عذاب وجدان دارم و همش در حال نوازش کردن از طرف من و بابایی هستی اصلاً اخم و دعواکردن و حساب بردن نمیدونی چیه. جدیداً یکم دعوات میکنم و تا اخم هامو میکشم به هم میزنی زیر خنده و فکر میکنی دارم باهات بازی میکنم . اما بازم نیست پرستارت این احساس مارو نداره هر از چند گاهی نگاه با مسما بهت میکنه واسه خرابکاری هات سرت و میندازی پایین و یه نیم نگاه بهش میندازی و از کارت شرمنده میشی مثلاًًًًًًًًًاًاًاًاًاً  .

بیرون رفتن و در در رفتن هم اضافه شده به کارهای بابا البته چند برابر ماه قبل.

خوابیدنت هم که هنوز در حال حالگیری شبانه هستی شدییییییییییییییییید. اما جدیداً یه فکرایی تو سرم هست که ایشالا اگه موفق بشم تو پست بعدی واست میذارم

ادای کلماتت خیلی بهتر شده که اون هم تو دایره لغاتت تو پست بعد میذارم

جیغ و داد و بیدادهاتون هم با آجی سارا 100 درجه بالای صفر شده

وابستگیت هم بهمون بیشتر شده .یعنی باید یواش و بی سرو صدا از دستت فرار کنم میخوام برم جایی .چون متوجه بشی رفتنمون کنسله. البته هممون ها . هیچ کدوم نمیتونیم بریم بیرون در حضور جنابعالی

غذا خوردنت هم یهوووووووووووووووووووووووووووووووووو از صد شد 2 . نمیدونم چرا حدس میزنم بخاطر درد دندونهات باشه. وقتی اصرار میکنم نمیخوری بی تفاوت میشم و منتظر میشم خودت بگی مَ مَ

از دست شیطونی کردن هات همه چیز از پایین به بالا و بالاها انتقال داده شد از جمله تلوزیون که بیچاره بس که چیز به طرفش پرت میکردی داشت کامل رنگ قاطی میکرد. هر چند که دیگه چیزهایی که به بالا منتقل شده هم از دستت در امان نیستن

چند تا از شیطونی هات و واست به تصویر میکشم نباتم بعداً نگی مامانم الکی میگه و من پسر خوبی بودم .

و در آخر هم مثل بقیه نوشته هام آرزوی همیشگیم و تکرار میکنم

خدایااااااااااا همه نی نی ها در سلامت کامل زیر سایه باباها و مامانها روزهای خوشی رو سپری کنن.

آمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

یکی از روشهای دالی کردنت

با همه این حرفها دوستت دارم بی نهااااایت