نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

حکايت روزهاى پارساى 30ماهه ى من

1393/9/28 14:44
نویسنده : مامانی
924 بازدید
اشتراک گذاری

مرد کوچک خانه من,عزيزکم,سى ماهه شدى و من آرزوى ديدن سى ساله شدنت را دارم .

امروز 28آذر ماه 93 دو روز مونده به آخرين روز از پاييز 2سالگيت ساعت 3 روز جمعه روى پام خوابيدى و آروم آروم چشات داره ميره روى هم و منم از شنيدن اهنگ رضا صادقى که گذاشتى و ام پى ترى رو گرفتى بغلت دارم لذت ميبرم .روزهاى قشنگى و داريم باهات ميگزرونيم قشنگم .دل از همه ميبرى و دلبرى کردن و خوب ياد گرفتى.

يادم نميره ديشب که داشتم خوابت ميکردم و ساعت يه رب به يک کاملا به هم ريخته بودم و داغون باحالت عصبى گفتم پارسا بخواب ديگه نخوابى دعوات ميکنم ها.سريع نشىتى رو پام و لبهات و مثل هميشه به حالت غنچه که ميخواى بوس کنى گذاشتى رو لبم و بوس کردى و خيلى با ارامش خاصى گفتى مامان دوسم ننالى ؟؟؟(دوستم نداری؟)

ومن که انگار دنیا روی سرم خراب شد از حالت خودم به شدت متنفر شدم و با یه دنیا احساس تا خوابیدنت تو بغلم تکونت دادم تا خوابیدی.

وامشب شب يلدا ساعت ١١و 20دقيقه اومدم و دارم ادامه مطالبت رو مينويسم.نميدونم امسال چرا دل و دماغ هيچى رو ندارم بخاطر همين خوردنى ها رو برداشتيم و رفتيم خونه ننه يکى دوساعتى رو اونجا بوديم و برگشتيم.

عسل مامان فردا اولين روز زمستان شروع ميشه  .با گرمايي که تو به خونه دادى  به همراه سارا گلى ديگه هيچى از خدا نميخوام و آرزوم تو بلند ترين شب سال از خدا فقط سلامتى هممون بود.

پسر سى ماهه ى من حالا تموم سعيش رو ميکنه مثل آدم بزرگها صحبت کنه و توبحث ها شرکت ميکنه. وسط حرفم اين رو هم بگم بعضى وقتها ديگه کم ميارم و ميگم پارساااا بسسسسسه.

6 تا رنگ و کامل بلدی و همه چیزایی که اون رنگها رو دارن و تند تند به همه نشون میدی و رنگش و میگی.

با کمک سارا از یک تا یازده رو یاد گرفتی و وقتی به 11 میرسی ومیگی آسدَه خوردنی میشی شدیییییییییییییییید.

راه ميرى تو خونه اين چيه اون چيه.منم تا جايي که بتونم  بهت با حوصله جوابت و ميدم.

شيطنت هات هم در حد اعلا رشد کرده و جيغ و داد تو و سازا هم هيچ وقت تمومى نداره و هر روز بيشتر از روز قبل ميشه.

داشتم باهات کار ميکردم اوايل ابان ماه که از پوشک بگيرمت ولى ديدم هوا سرده و و با هر بار بردنت تو دستشويي هم تو سردت ميشه هم هم من. و به ناچار موکولش کردم به گرم شدن هوا

تنها چيزى که تو اين ماه واسمون خيلى جذابه و هيچ وقت سير نميشيم ازش و همش تازگى داره صحبت کردنته. عالى حرف ميزنى .

مخصوصا وقتی ازت میپرسیم اسم بابات چیه ؟ اُسین آگا (حسین آقا) اسم مامانت؟ اُ اُ یه نانوم (سمیه خانوم) اسم آبجیت چیه ؟ گاگاگلی(سارا گلی) شیرین میشی خفن

وقتی هم دعوات میکنم دستت رو میزاری جلو چشمت و میگی گَرَم دیگه آشتی نینیشَم دوستت نَنالَم.(قهرم دیگه آشتی نمیشم دوستت ندارم)

وقتی اینا رو میگی از دعوا کردنت یادم میره و هزار تو بوس و یکجا نثارت میکنم.

از دکتر هم جدیداً خیلی میترسی و تا شیطونی میکنی اسم دکتر که میاد دو سه دقیقه ای آروم میشی و بعد میگی آگا گُدگُره نیاد ( آقا دکتره نیاد)

خلاصه که شیرین شدی و مثل همیشه در حال شکر کردن به داشتنت می بالم.

این گاوت رو جدیداً خیلی دوستش داری و خیلی خوب سواری کردنش رو یاد گرفتی

پارسای دست چپ من که دیگه از این موضوع مطمئن شدم

قایم بوشک هم خوب بلد شدی.و اینجا رفتی مثلا قایم شدی که سارا کلی دنبالت گشت تا پیدات کنه

 

پاییز93

بلال خورررررررررررر

روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم

                                                اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوززمستانی را

                                                                با بخار نفسم وصل به گرما کردم

 

 

دوستت دارم هایت را به کسی نگو

من ..........

جانم را ..........

برای شنیدنشان کنار گذاشته ام.

پسندها (2)

نظرات (0)