واپسین های سه سالگی و شروع 4 سالگی
امروز چهاردهم مهر ماه 1395 در حالیکه بانک به شدت شلوغه و دانشجوها هجوم آوردن تو فرصت های اندک بیکاری میام و برات مینویسم پسر گلم. در این روز کوچولوی من 4سال و سه ماه و 14 روزشه...فدای اون قدو بالات بشه مادر...دیگه شیطنهات و اذیتهات قابل وصف و توصیف نیست که بخوام بیان کنم ..فقط خلاصه بگم که خیلی وقتها کم میارم....مرد کوچولوی من هنوز روی پا به شکل روز اول تولد میخوابه و معظلی شده شدیییییید واسمون که ارزوی تنها خوابیدنت به دلم مونده...شیشه هم دوسه باره ازت گرفتم و ولی هنوز روزی یکی دو وعده با خواهش و التماس ازم میخوای بعضی وقتها که شنگولی میگی مامان با استکان بده من دیگه بزرگ شدم.
از شهریور ماه پارسال هم که داری میری مهد و حساسیتت زمستونها به اوج خودش میرسه و الانم سرفه هات شروع شده که تحت نظر دکتری.
تابتون هر چند روز یه بار پیش سارا میموندی و میخوابیدین و دعوا میکردین و بازی تا من برسم خونه..ولی از مهر به طور مرتب هرروز بیدارت میکنم و با دیدن برنامه تلوزیون که این روزا همش درحال دیدن سی دی های دورا هستی سرحال میشی و لباس میپوشی و با هم میریم مهد.که بعضی روزا بد اخلاقی میکنی و با کلی ناز و نوز و ادا راضی به بردنت میشیم..
تولد سه سالگیت هم مهد کودک کلی خوش گزروندی همرا پریسا و حلما...همه کلی ذوقیدیم و حال کردیم
کوچه ی دوست داشتنیه پسملم
ک
کنار خونه دریا...من و پارسا
قو سواری عاششششقشششی
چابکسر مرداد95
تلکابین رامسر
بام رامسر
دوستت داریم حبیب
واین قصه ادامه دارد
شیطنت هات و عشقه
تا تو را دارم از زندگی لبریز خواهم بود. تا تو را دارم چه غمی دارم؟ تو بهترین بهانه برای شادی این دل کوچکم هستی . فرقی نمیکند کجا باشم. چکاره باشم و یا چطور باشم چون با تو 4 سال است یک بغل پر زندگی دارم. خوشبختی دارم. عشق دارم.
عشق ابدی من 4 سالگیت مبارک
تولد 4 سالگیت در کنار حلما و یاسمن در مهد کودک
.