4ماهگیت مبارکه عسلم
گل پسرم امروز ٤ ماهش تموم شده رفته تو ٥ ماهگی.
راستش زیاد خوشحال نیستم.تند تند روزها میگذره و رفتن من به سرکار زمانش میرسه . خدایا اصلاً نمیتونم طاقت بیارم . عذاب وجدان گرفتم از الان.جگر گوشه ام و دست کی بسپارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فقط باید دعا کنم این دو ماه باقی مانده مرخصی 6 ماه بشه 9 ماه و تا سه ماه دیگه کنارش بمونم بعدشم دیگه خدا بزرگه ایشالا یه پرستار مهربون پیدا میکنم و قشنگم تو خونه بمونه و بهش عادت کنه
.پارساجو نم زیاد مامانش و اذیت نمیکنه فقط بغلی شده حسابی حتی ١ دقیقه هم بند نمیشی میذاریمت زمین و سریع اعتراضت بلند میشه. ماهم دربست شدیم در خدمت آقا . نوکرتم هستم جیگر طلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
قشنگ مامان خدا بخواد هفته دیگه مثل امروز میریم تهران مرحله آخر درمانت و انجام بدیم و برگردیم ایشالا که سریع تموم میشه و خیال من و بابایی هم حسابی راحت میشه. هرچند دکتر میگه نگران نباشید ولی من از نگرانی دارم میمیرم. نمیخوام اون همه سختی که کشیدی و واست بنویسم تا با خوندنش بعداً ناراحتت کنم فقط این و بدون پسرم تو ٥ ماهگی شده یه مرد ضد ضربه. قربون تو پسر صبورم بشم که مامان و باباهر چی ونباید میدیدن دیدن. ٥شنبه هم رفتیم واسه قند عسلم لباس زمستونی خریدیم . اما نتونستی با کلاهت کنار بیای و حسابی ازش میترسی. گریه نکن مامان فدات شه امروز میریم یکی دیگه میخریم.