گل پسر مامان 5ماهگیت مبارک
پسر ناز مامان امروز ٥ ماهش تموم شده و وارد ٦ ماهگی شده. نمیدونم چرا اینقدر تند تند روزها میگذرن . فقط یه ماه دیگه باید پیشت بمونم عسلم. بابایی میگه چند ماه دیگه مرخصی بگیرم اما شرایط نمیذاره . حالا یه ماه دیگه مونده بهتره به خودم دلداری بدم و خودم و خیلی ناراحت نکنم.
عسلم تو این ٥ ماه در کنار تو و سارا و بابا خیلی خاطرات قشنگی برامون رقم خورد. زندگی ٤ نفره مون کلی بانشاط تر از قبل شد و مخصوصاً به ساراجون خیلی خوش گذشت چون با اومدنت اون هم از تنهایی دراومد و یکی هست حالا که باهاش خودش و سرگرم کنه. منم از دست اون همه غر زدن هاش راحت شدم.
حالا که ٥ ماهت تموم شده واسه خودت آقایی شدی با او او کردن و گی گی ودد کردنات یه عالمه با همه حرف میزنی. این دوسه روز آخر هم یاد گرفتی خودت و به پهلو بچرخونی. چند شبی هم هست که یک ساعتی موقع خوابوندنت باید لالایی بخونیم حالا مهم نیست چی باشه از ابی گرفته تا مهرنوش ومهستی و ....... همه رو باید بخونم تا خوابت ببره. من که دیشب دیگه انرژی نداشتم ادامه بدم بابایی اومد و شروع کرد خوندن فهمیدی صدای خوندن عوض شده کلی ذوق کردی و دست وپا زدی.
روروئک هم که فعلاً فقط تو آشپزخونه رو سرامیک چند قدمی میری اما رو فرش هنوز پاهای کوچولوت رو نمیتونی به زمین خوب محکم کنی. از چادر گل گلی هم که باهاش نماز میخونم کلی ذوق میکنی و باهاش حرف میزنی. وقتی هم که دیگه میمونم چیکار کنم حوصله ات سرنره میخوابونمت زیر لوستر و عاشق چراغهای رنگی دورو برش شدی. از پاندول ساعت که صدا میده و تکون میخوره هم یه ده دقیقه ای سرت گرم میشه.وقتی هم پمادت رو میارم و شروع میکنم به ماساژ دادنت اصلاً دوست نداری تمومش کنم .تند تند واسم میخندی.روزها هم که از خواب بیدار میشی یه رب روی پای مامان میشینی تا واست خاطره هات و بنویسه بعدشم حوصله ات سرمیره و منم مجبورم پاشم بریم یه جای دیگه..
دوست داشتم یادت میومد بزرگ که شدی چقدر قشنگ موقع شیرخوردن انگشتم و میگرفتی تو دستات و هر ازگاهی سرت و برمیگردوندی و یه لبخند میزدی و دوباره ادامه میدادی. دلم واسه این روزها تنگ میشه حسابی
خلاصه که عزیز دلم تو این ٥ ماهی که با همه خوشی هاش گذشت و دیگه تکرار ناشدنی هست واسمون بارها و بارها خدارو شکر کردیم که این بار هم این نعمت قشنگش و از ما دریغ نکرد.خدایا شکرت
آرزویم این است:تو به باور برسی که در این کنج هیاهوی زمان ،توی بی باوری آدم ها ،یک نفر می خواهد تو سلامت باشی و بخندی همه عمر...
عزیزم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتم
به مناسبت ٥ ماهگی پارسا بابایی با یه دسته گل اومد خونه . بابایی واسه مامانی یه دسته گل هدیه آورده بود به پاس این ٥ ماه که واسه پارسا زحمت کشیده . بابایی گفت دستت درد نکنه مامانی خسته نباشی. هرچند که هر کاری واسه عسل مامان بکنم خسته کننده نیست و با دیدن یه خنده کوچولو همه خستگیها و بی خوابیها یادم میره ولی بابا حسین جون دستت درد نکنه خیلی خوشحالم کردی.
دوستت دارم بابا حسین.
این لباس و خرس هم خاله حوری از تبریز فرستاده. البته لباسش و دوست جونش از مکه خریده و طواف داده .خاله هم زحمت کشیده واسه تبرک آب زمزم و این لباس و واسه پسر گلم پست کرده.
دستت درد نکنه حوری جون.
آرزو میکنم عزیزم هر ماه که میگذره صحیح و سالام باشی. خیلی دوستت داره مامان.
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم