نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

خاطرات قسمت دوم

1392/11/19 17:27
نویسنده : مامانی
7,366 بازدید
اشتراک گذاری

نتونستم عزیزم ادامه خاطراتت بنویسم هر کاری کردم ارسال نشد مجبور شدم جای جدید ادامه بدم اینطوری مشکل حل شد.

چهارشنبه  2 تا کیسه ادرار گذاشتتم کنارم تا صبح زود بذارم نمونه ادرارت رو بگیرم و بدم بابا که صبح داره میره بانک ببره آزمایشگاه. ساعت 5 و نیم گذاشتم ساعت 7 باز کردم چپ  پوشکت رو عزیزم دیدم کیسه ادرار جداشده و افتاده تو پوشکت و دریغ از یه قطره. کیسه دوم هم گذاشتم و بابا رفت تا بهش خبر بدم یه رب بعد نگاه کردم دیدم واااای این یکی هم دراومده چرا اینطوری میشد من که بارها این کارو کرده بودم . زنگ زدم بابایی گفتم دیگه کیسه ادرار ندارم و گفت یکی دیگه تو چمدون که از تهران مونده بود هست رفتم اون یکی رو گرفتم و گذاشتم دوباره یه رب بعد بازت کردم ببینم جیش کردی یا نه  باز هم دیدم جدا شده افتاده تو  پوشک. زنگ زدم بابایی از داروخونه ٥ تا دیگه گرفت و آورد گفت جیش کرد و سریع بهم بگو بیام ببرم اگر تا ساعت ١٠ بهشون نرسونیم یکشنبه جوابش آماده میشه و دیر میشه. منم چهارمین کیسه هم وصل کردم هنوز چسبش و نذاشته بودم که دیدم بعلله جیش کردی سریع زنگ زدم بابا که توراه بود و داشت میرفت برگشت و بهش دادم برد اما خیلی کم بود با این حال بابا برد و  آزمایشگاه پرسید گفت بسه. منم خوشحال شدم

حالا بگم واسه چی این کیسه ها نمیچسبید و جدا میشد البته بابایی کشفش کرد.

شب قبل که دیده بودم یکم قرمز شدی با ویتامین آ قشنگ ماساژت داده بودم و اثر چربی رو بدنت بود بخاطر همین سریع جدا میشد و میفتاد

حالا هم منتظریم جوابش حاضربشه که ایشالا هیچ مشکلی هم نداشته باشه تا یکشنبه به امید خدابریم و سوند رو دراریم.و بعد هم یک نفس راحت

ساعت ٩ صبح روز یکشنبه ٢٨/١٢/٩١دوتا نی نی هی مامان خوابن و در حالیکه من ٢٤ امین روز مرخصیم و بخاطر بهبودی پارسای عزیزم میگذرونم دارم مینویسم

دیروز یکشنبه قرار بود بریم سوند دومی رو در بیاریم . بابایی بنده خدا دیگه روش نمیشد مرخصی بگیره .آخه مرخصی روزهای آخر سال واسه کارمندای بانک معنا نداره. سرت بریده بشه باید بیای. منم که حالا مرخصیم و دارم وروزهای شلوغ آخر سال بانک رو با آرامش میگذرونم بخاطر گل پسری که هیچ کس چیزی نمیتونه بگه. و اما بابا هم بخاطر پسملی  باید مرخصی میگرفت اما این بارتا ساعت ١٠ رفت بانک و منم جلوی در حاضر بودم و سریع حرکت کردیم.سارا که دیگه طعم تهران و سختیهاش و یه بار چشیده بود دیگه هوس نکرد و رفت پیش دختر خاله ها و حسابی بازی کرد و خوش گذروند. ما هم ساعت ٢ رسیدیم و راهی مطب شدیم ساعت ٣ مطب بودیم و با دوستمون خانم مرادی که دیگه با هم ندار شده بودیم و کل پسته امسالش رو از ما سوغاتی گرفته بود سلام و علیکی کردیم و یه رب بعد دکتر اومد و با گریه های فراوون پارسا روبرو شد . لپت و کشید و گفت درد نداره الکی گریه نکن. اما گریه هات بخاطر این بود که من پاهات و بابا دستهات و چسبیده بود که تکون نخوری  بود. و بعد از ١٠ ثانیه سوند دوم هم درومد به سلامتیییییییییییییییییییییییییییی. و دکتر داروهات و نوشت و بابا سریع رفت گرفت و آورد ودکتر دید . و بعد هم دکتر گفت باید صبر کنید یه بار که ادرار کرد میتونید برید. و این شد ماجرای مامان و بابا که یک ساعت رو پله جلوی در مطب نشستیم و بابایی قل قلکت میداد تا زودتر جیش کنی من هم تند تند بهت شیر و آب میدادم. آخه پارسا جون عسلم چقدر باید بخاط جیش کردنت من و بابا خوشحال بشیم هااااااااااااااااااااان ؟؟؟/؟؟؟

همینطور که پوشکت رو باز گذاشته بودم و فوتت میکردم بالاخره بعد از ٤٥ دقیقه چشمام به چیش کردنت روشن شد و یک ذوقی کردم و گفتم حسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین  آخ جون که به قول بابا انگار دنیارو بهت دادن. و بعد هم به دکتر گفتیم و دکتر هم گفت  بعد از تعطیلات ١٧ ام بیاید تا یه سونو بنویسم و وضعیتش رو ببینم. و ماهم خداحافظی کردیم و با جاده های شلوغ تهران مشهد که جای سوزن انداز نبود ساعت ١١ شب خودمون و رسوندیم خونه.

و خدارو باز هم هزار مرتبه شکر میکنم که این بار هم به سلامتی رفتیم و برگشتیم.

پارسای من با کشیدن سوند راحت شد و یک نفس راحت کشید

و این هم مامان که تموم تلاشش و میکنه که پارسا جیش کنه

عکسهای بابای دیگه اینطوری یواشکی گرفته بنده خدا

وحالا بعد از گذشت یک هفته از کشیدن سوند

و ما منتظر روز ١٧/٠١/٩٢ بودیم تا بریم و سونو رو انجام بدیم. اما بابایی به ذهنش رسید که شاهرود بریم سونو و اسه دکتر پست کنیم البته اگر اجازه بده که وقتی خانم مرادی به دکتر زنگ زد خوشبختانه اجازه داد و ما هم ١٤/٠١/٩٢ راهی شاهرود شدیم و سونو که خیلی شوکه کننده بود انجام دادیم. باور نمیکردیم عزیزم بعد از یک ماه این همه تغییر و ببینیم . اصلاً باورمون نمیشد کورتکس ٢ میلی متری شده باشه ٦ میلی متر و اندازه ١٠٨ میلیمتری بشه ٩٢ میلی متر. خداروشکر هزار مرتبه.

٥ شنبه هم سونو رو پست کردیم دکتر تا خانم مرادی به دکتر نشون بده و اگر لازم دونست بریم تهران

 هنوزم خبری ازش نشدهههههههههههههههههههه و باز هم انتظاااااااااااااااااار

امروز که دارم واست مینویسم عزیزم مدتی از اون زمان گذشته و ١٣/٠٢/٩٢ جمعه تو هم خوابیدی و بابایی داره به نظافت خونه میپردازه و سارا هم داره فیتیله میبینه.

خانم مرادی به بابا زنگ زد و گفت دکتر سونو رو دید و خیلی راضی بود. وق رار شد خرداد که رسید دوباره بفرسته یه سونوی دیگه

خیال من و بابا هم راحت شدو بزرگترین دغدغه فکریمون برطرف شد

و اما با افتادن زخم جای عمل زخم دل مامان هم کنده شدو افتاد

کم کم داشتی عزیزکم رنگ آرامش و میدیدی که تو حموم متوجه شدم یکی دیگه از غدد لنفاویت فعال شده. دکتر میگفت زمانیکه دنیا اومدی  واکسنت و سر جای خودش نزدن بخاط همین اینطوری شده. وای که نمیدونی چقدر عصبانی ام از دست اون پرستاره

اول اینطوری بود میگفتم مثل اون یکی سر باز نمیکنه و خودش جذب میشه

 اما کم کم دیدم داره مثل قبلی میشه میدونستم داره سر باز میکنه تازه از قبلی هم وحشتناک تر شده بود

خیلی داشتی اذیت میشدی اصلاً نمیشد بغلت کرد منم تند تند پماد میزدم تا زودتر سر باز کنه و راحت شی

این عکس و که انداختم فرداش باز شد و خیلی کوچیک شد دیگه برجسته نبود

و حالا باید صبر کنم بشه مثل اولی. که کامل بسته بشه و این شکلی شه

فدای تو پسر قوی بشم.ایشالا دیگه از این چیزا نبینی و همیشه سلامته سلامت باشی. بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نسیم-مامان آرتین
26 اسفند 91 9:27
عزیز دلم ایشالا فرداهمه چی به خیر خوشی سپری میشه
متین من
14 اردیبهشت 92 16:14
سلام خوبی من رمز فراموش کردم دوسی
متین من
15 اردیبهشت 92 3:01
وای خیلی خیلی ناراحت شدم اشک توش چشمام جمع شد باورم نمیشه اصلا چرا خب اینطوری شد خاک برسر پرستاره که به سربچه طفل معصوم اینطوری اورده عوضی اعصابم خرد شد وای که همینطورتوفکرم پارسا این همه دردکشیده من نمیدونستم بخدا این پست که خوندم دلم اتیش کرفت توروخدا سمیه جون بهم خبربده پارسا خوب شده