آخرین روز سال 91 و تولد9 ماهگی پسملم
روزها و ساعت ها و ثانیه ها اومدن و رفتن عزیز دلم و منم اندازه دنیا خوشحالم بخاطر داشتنت.حالا هم شده آخر سال ٩١ و نزدیک شدن اولین بهارت رو همه با هم میبینیم. عزیز دلم ٩ ماهگیت مبارک امیدوارم تک تک سلول های بدنت همیشه صحیح و سالم باشن و من هیچ چیز جز شادی تو زندگین نبینم عزیزکم.
حالا دیگه مردی شدی و بیشتر از همه بابا به خودش میباله به داشتنت. البته همه و همه دوستت دارن اما احساس میکنم دوست داشتن بابایی یه چیز دیگه است.
آقا شدی به تمام معنا
حسابی شیطون شدی صد البته شیرین.
تلوزیون دیدن و خیلی دوست داری و مخصوصاً از برفک خیلی خوشت میاد تا برفک میاد و سریع میخندی مخصوصاً این مدل دیدن رو دیگه ٦ دانگ حواست میره به تلوزیون و هیچ توجهی به هیچ کس نمیکنی.
با لثه هات هم همه چیز رو ریز ریز میکنی و مثل آسیاب شدی وبعد هم همه رو میریزی بیرون. من نمیدونم این دندونهای خوشگلت کی در میاد . 5 ماهه داری اذیت میشیییییییییی جیگر مامان.
بعضی وقتها هم یه سری کلمات نامفهوم میگی که کسی سر در نمیاره اما یه چیزو خیلی خوب بلد شدی فقط دَدَ .میگم پارسا بگو بابا میگی دَدَ میگم بگو مامان میگی دَدَ میگم بگو سارا میگی دَدَ خلاصه که همه زندگیت شده دَدَ و وقتی هم میری بیرون حسابی ذوق میکنی.
غذا هم دیگه قشنگ میخوری البته غیر از فرنی و سرلاک و ... چیزهای شیرین. انواع برنج و واست درست میکنم و چون عاشق ماستی همه رو با ماست میخوری.البته بگم دستمال کاغذی هم خیلی دوست داری بخوری غافل میشم میبینم تو دهنت داری مزه میکنی.
قربون خوابیدنت بشه مامان که هنوز باید یک ساعت بخونم و تکونت بدم تا بخوابی و به محض نخوندنم سریع میگی ممممممممممممم یعنی ادامه بده و اعتراض میکنی. منم چند سری خوندم و صدام و ضبط کردم همش اونا رو میذارم واست تا بخوابی.
حالا از سارا بگم که اعلاوه بر اینکه به مامان کمک میکنه گاهی وقتها شیطنت هم میکنه . البته بس که داداشی و دوستش داره سربه سرش میذاره. چند روز چیش دیدم سارا بهت کاکائو داده برگشتم دیدمت نمیدونستم بخندم یا سارا رو دعوا کنم همه چیز دورو برت شده بود جای دستهای کاکائویی و خودتم این شکلی
و قبل از اون دیدم داری جیغ میکشی تا اومدم این صحنه رو دیدم و سارا رو هم دعواش کردم. پسری خوب دیگه خوشت نمیاد از این چیزها
دیروز هم که یک روز مونده 9 ماهت تموم بشه واسه یه رب دوربین و گرفتم دستم و دنبالت که سوار روروئک بودی اومدم. اینم از چند تا شیطونیت که قربون همش بشم من
عاشق پاندول ساعتی از بچگی نگاهش میکردی و دوستش داشتی اما حالا که دیگه میتونی بچرخی دوروبر خونه در ساعت و باز میکنی و نگاه میکنی
و خوردن فلش رو هم وقتی از دستگاه درش میاری خیلی ووواست لذت بخشه. چند شب پیش بابایی داشت یه برنامه ضبط میکرد تو هم سریع با روروئکت اومدی فلش و کندی و فرار کردی بابا رو نگو هزار تا بوس نثارت کرد
و حالا نوبت این گل لینداست که بابا خیلی دوستش داره و 7 ساله داره بهش میرسه. اما انگار باید از جلو دستت برداره چون تاحالا چند تا برگش و کشیدی و خشک شد
و خلاصه بهت بگم که خیلی دوستت دارم و ورودت به 10 ماهگیت و تبریک میگم
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست
و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست.
ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارم.
ای مهربان!پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید.
تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم.