سیزده بدر 92
عزیز دل مامان چند روز عید هم تموم شد و بعد از چند روز تعطیلی سر کار رفتن ما هم شکل رسمی به خودش گرفت. سیزده بدر هم بخاطر ٢ روز تعطیلی که داشت از اینکه ٢ روز دیگه با هم بودیم بهم خیلی خوش گذشت . ناهار درست کردیم و چون میدونستم بخاطرت نمیتونیم زیاد بیرون طاقت بیاریم ساعت ١٠ و نیم زدیم بیرون. میدونستیم باید کجا بریم اما بخاطر کنجکاوی بابا چون یه جاده فرعی جدید تو مسیر پیدا کرده بود راهمون و کج کردیم و رفتیم وااااای که چقدر رفتیم یک ساعت و نیم تو کوه فقط میرفتیم بالا آخر هم به جای قشنگی نرسیدیم فقط یه روستا نوک قله که وقتی پایین و نگاه میکردی وحشت برت میداشت. دست از پا درازتر برگشتیم به جایی که قرار بود بریم رسیدیم و چون سارایی خیلی چادر مسافرتی و دوست داره چادرو برپا کردیم و من و تو رفتیم داخلش. یکم که باسارا بازی کردم دیدم بد اخلاق شدی و موقع خوابته و همه میدونن که موقع خواب به هیچ صراطی مستقیم نیستی ما هم ناچار ناهارو تند تند خوردیم و بعد از ٢ ساعت که اونجا بودیم برگشتیم خونه . اما با همه مدت کمش خیلی عالی بود. و این بود اولین ١٣بدر گل پسری.
و اما آخر هفته هم رفتیم گرگان خونه خاله بابا و دوست بابایی. عجب روزی بود به خاطر اینکه خیلی تحویلمون گرفتن رومون نشد چیزی بگیم چقدر تعارف کردیم واااااااااااااااااای و هر دو جا ناهار خوردیم داشتیم میترکیدیم. اما هیچ کدوم نفهمیدن به اون یکی هم قول دادیم ناهار بریم اونجا
این هم تو مسیر که ابرها اومده بودن پایین و خیلی قشنگ شده بود