16 ماهگی عسلم
٣٠/٠٧/٩٢ پارسای من ١٦ماهش تموم شد و پا به هفدهمین ماه زندگیش گذاشت. مبارکه عزیزم ایشالا که همیشه سلامت و تندرست باشی .
موهای کچلت هم حدود ٣ سانتی در اومده . راه رفتنت هم کامل شده و دیگه تند تند زمین نمیخوری. شیطونی هات هم بیشتر و البته بامزه تر شده. هر چقدرهم مواظبت باشیم عزیزکم باز هم کمه و هر لحظه ممکنه یه اتفاق خطر ناک واست بیفته. دیگه تا میگیم پارسا بوس بده بدو بدو میای و سرت و میاری جلو . بوس کردن هم بلد شدی و با زبونت میزنی به لپامون
هنوز هم عاشق اتاق سارایی و منم همش درگیر دعوای شما دوتا که سارا اجازه ورود به اتاقش و نمیده و گریه تو هم اون لحظه دل من و کباب میکنه و منم مجبورم یواشکی ببرمت اونجا تا همه چی و بهم بریزی و بخندی.
دَ دَ که دیگه شیفتی نوبتمونه. به محض اینکه چند دقیقه بیکاری یا شلوار بابا رو میاری یا روسری من و.
غذاهای خودتم دیگه دلت و زده و تصمیم گرفتم از غذاهای خودمون بهت بدم . چند دفه ای آزمایش کردم استقبال کردی و خوردی.
هرچند دیگه نمیذاری با قاشق بدم دهنت و وواسه هر وعده غذا باید یه سفره بندازم زیرت و خودت بخوری. بعد هم بشقاب و برمیداری و همه جادور میزنی اون لحظه من این این شکلی میشم ولی نمیتونم حرفی بزنم
حالا دیگه وقتی اخمت میکنیم و حالت عصبی میشیم متوجه میشی و سرت ومیندازی پایین. مخصوصاً با اخمهای سارا که حالت گریه هم بهت دست میده. الهی قربونت بشه مامان تا این حالتی میشی میخندیم بهت و بعدش هم بغل و بوس
حرف زدنت هم داره کم کم بهتر میشه تنها چیزی که خیلی مصمم و جدی میگی دَ دَ هست که داد میزنی دَ دَ ایخاااااااااااااااام یعنی دَ دَ میخوام
این چند تا عکس هم از ماه ١٦ ام زندگیت