نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

واکسن یک و نیم سالگی

1392/10/4 15:52
نویسنده : مامانی
1,179 بازدید
اشتراک گذاری

سی ام آذر مصادف با 18 ماهه شدنت نوبت واکسنت بود نفس مامان. قبلاً شنیده بودم نسبت به واکسن های قبلی عوارضش بیشتره به همین خاطر داشتم خودم و گول میزدم که یه هفته بعد ببرمت واسه واکسن که صبح ساعت 9 پرستارت زنگ زد که از خانه بهداشت تماس گرفتن حتماً پارسا رو واسه واکسن بیارید. دیگه مجبور بودم ساعت ده یکم استامینوفن خوردی و ساعت ده و نیم اومدم دنبالت با مرضی رفتیم واسه زدن واکسن. بعد از اینکه ازم پرسید به دست بزنم یا پا قطره خوراکی فلج اطفال و بهت داد آقای موسوی و بعد هم دو تا دست کوچولوت و زدم بالا و یکی به چپ و یکی به راست . دست راستت زیاد مهم نبود اما دست چپت احتیاج به کمپرس داشت . واکسن زدیم و منم یکم شیر بهت دادم و برگشتیم خونه و من رفتم سر کارم. یه بار زنگ زدم گفت تب نداری خیالم راحت شد با خودم گفتم آآخیش سر این یه واکسن خدا رو شکر نمیخوای تب کنی. ساعت یک و نیم اومدم و از ساعت 3شروع شد بدنت به داغ شدن منم بر اساس حرف آقای موسوی که 4 ساعت یک بار میتونستم بهت قطره بدم میدادم اما مگه جواب میداد . فقط خدارو هزار بار شکر که فرداش اربعین بود و تعطیل و من میتونستم ازت خوب مراقبت کنم. جونم برات بگه مادر که شب از ساعت یک و نیم تا 6 صبح مثل تنور شده بودی و گریه میکردی . دستت هم که اینقدر ورم کرده بود از زیر لباس معلوم بود . قطره رو سه ساعت یه بار میدادم بهت اما نمیدونم چرا اینقدر کم تاثیر داشت. فرداش هم تا شب تب داشتی . موقع خوابیدن یکم بهتر شدی و فرداش هم که سه شنبه رفتم سر کار پرستارت 2 بار بهت قطره داده بود. تبت قطع شد خیالم تازه راحت شده بود که صبح 4شنبه ساعت 10 دوباره پرستارت زنگ زد و گفت تموم تنت ریخته بیرون و داری میخاری سریع خروجی ساعتی گرفتم و بردمت درمانگاه گفت بخاطر واکسنه مهم نیست فقط توصیه کرد شربت هیدروکسیزین بگیرم و بهت بدم . آوردمت خونه و دوباره رفتم بانک موقعی که اومدم و با اون وضع دیدمت هزار بار خودم و سرزنش کردم گفتم آخه زن حسابی تو باید پیش بچه ات باشی با این وضع کارت میخواد چیکار تند تند بوست کردم و تنت و دست میکشیدم و داشتی از خارش لباسهات و میکشیدی و جیغ میزدی سریع بردمت حموم و اروم لیف و میکشیدم رو تنت یه آرامشی بهت داده بود که خدا میدونه بعد که آوردمت با روغن بدن همه تنت و ماساژ دادم و شربت بهت دادم و خوابت برد. بعدش هم من اومدم و دارم واسه تو گل قشنگم خاطره بد امروز و مینویسم

خدایاا اصلاً فکر نمیکردم بخاطر زدن یه واکسن اینطوری بشه جیگرم تازه آبریزش بینی هم بخاطرش داشتی 3 روز در حد المپیک

هر چی بود داره میگذره و تموم میشه. خدایا شکرت این دوره هم پشت سر گذاشته شد و واکسن بعدی هم بدو ورود به مدرسه است و تا اون موقع باز هم خدا بزرگه

این عکس هم واسه امروزته 5 ام دی ماه یعنی 5روز بعد از واکسنت. با اون حال و روز عجیبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)