نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

کوشکولوی 3 سال و 9ماهه ی من

عشق کوچولوی من....بعد از مدتها دارم واست مینویسم ..و بابت تاخیرم یه دنیا ازت عذر میخوام عزیزکم. مشغله ام زیاده و امیدوارم بعدها که داری میخونی خودت درکم کنی عزیز دلم...از اول مهر دانشگاه ثبت نام کردم و بعد از اداره سریع باید برم کلاس و خیلی کمتر میتونم واست وقت بزارم.هرچند همیشه و در همه حال این عذاب وجدان لعنتی ول کنم نیست.فقط بخاطر تو و سارا که اونطور که باید و شاید نمیتونم به وظایف مادریم عمل کنم ولی همه سعیم و میکنم تا جایی که توان دارم کم نزارم. خوب از خودت بگم کوشکولوی شیطون بلای مامان.... دعواها و جیغ و داد و بیدادهای تو و سارا سربه فلک کشیده و با هزار بار تذکر بی فایده من همچنان همیشه در حال بازی و دعوا و جیغ زدن هستید..کم کم دارم...
6 فروردين 1395

سه ساله شدن پارسا خاااااان

تولد سه سالگیت عزیزم شد شب دوم ماه رمضان . قرار شد خودمون چهارتا یه کیک کوچولو بگیریم و خودمون و شام بیرون دعوت کنیم اما دو شب قبل دایی محمد علی زنگ زد و واسه افطار دعوتمون کرد و شب تولدت قرار شد افطار بریم اونجا منم از این فرصت استفاده کردم بدون اینکه به کسی بگم کیک و وسایل تولد رو گرفتم و رفتیم اونجا که همه شوک زده شده بودن و به این ترتیب شمع سه سالگیت رو هم اونجا فوت کردی نباتم. اولین سالی بود که متوجه شدی تولد چیه و با همه بچه ها شعر تولد رو تا آخر دست زدی و خوندی. و روز بعد از تولدت هم رفتیم مشهد .............و پسرم برای دومین بار به زیارت امام رضا رفت     ...
28 تير 1394

پسر 35 ماه من

بعد یه مدت نسبتا طولانی دارم واست مینویسم نفسم،تو مدت این 5 ماه نفس بودی نفس تر شدی عزیزکم. الان که دارم واست مینویسم سر کار نشستم و اوقات بیکاری یه گریز میزنم و چند خطی واست مینویسم .وقتم خیلی کمه نمیرسم عزیزم با بزرگ شدن تو و سارا مشغله منم زیاد تر میشه. همه فکرهامو کردم قرار شد از اول مهر که سارایی میره مدرسه شماهم به مهد کودک بری و با خونه خداحافظی کنی. دیگه وقتشه دوست و همبازی داشته باشی و شروع کنی شعرها رو یاد گرفتن. و به قول بابایی یکم مستقل بشی. با تلاشی که واسه از جیش گرفتنت کردم و هیچ فایده ای نداشت با ورود به 34 ماهگی با وجود اینکه از دستشویی رفتن متنفر بودی و جیغ میکشیدی یه روز اومدی گفتی مامانی جیش دارم و من از ت...
28 تير 1394

حکايت روزهاى پارساى 30ماهه ى من

مرد کوچک خانه من,عزيزکم,سى ماهه شدى و من آرزوى ديدن سى ساله شدنت را دارم . امروز 28آذر ماه 93 دو روز مونده به آخرين روز از پاييز 2سالگيت ساعت 3 روز جمعه روى پام خوابيدى و آروم آروم چشات داره ميره روى هم و منم از شنيدن اهنگ رضا صادقى که گذاشتى و ام پى ترى رو گرفتى بغلت دارم لذت ميبرم .روزهاى قشنگى و داريم باهات ميگزرونيم قشنگم .دل از همه ميبرى و دلبرى کردن و خوب ياد گرفتى. يادم نميره ديشب که داشتم خوابت ميکردم و ساعت يه رب به يک کاملا به هم ريخته بودم و داغون باحالت عصبى گفتم پارسا بخواب ديگه نخوابى دعوات ميکنم ها.سريع نشىتى رو پام و لبهات و مثل هميشه به حالت غنچه که ميخواى بوس کنى گذاشتى رو لبم و بوس کردى و خيلى با ارامش خاصى گفتى...
28 آذر 1393

پارسای 28 ماهه من

سلام پسرک ناز مامان عزیز دل مادر .بعد از یه مدت نسبتاً طولانی دارم واست می نویسم عزیزم .امشب شب 28 مهر فردا هم دوشنبه است. الان هم ساعت 12 شب در حالیکه تازه خوابیدی منم فرصت و غنیمت شمردم هم رو پام تکونت بدم هم تند تند واست یه چند خطی و به یادگار بذارم میخوام اول از همه از خوابیدنت بگم چون از بدو تولدت درگیر این موضوعم خواستم بگم هنووووووووووووز هم درگیرهستم نفس مامان. همیشه من و بابا میگیم خدایااامیشه پارسا خودش بره تو اتاقش بخوابه مثل سارا ؟؟؟؟؟ بعد از اینکه ننو رو از سرت انداختیم اما چون به تکان خوردن عادت داشتی ما هم مجبور شدیم بذاریمت روی پا وبه حالت 180 درجه کامل به طوری که قوزک بدبخت بیچاره پاهامون بعد یه ساعت حرکت مداوم ی...
8 آبان 1393

فرهنگ لغات پارسا در 22 ماهگی

22 ماهه شدی نباتم و بیشتر از 22 کلمه رو یاد گرفتی . دلواپسی مامان از حرف نیومدنت کاملاً رفع شد و لحظه به لحظه شاهد شنیدن کلمات جدید از او دهن کوچولوتم. نمیدونم چرا این همه ذوق میکنم  مثل اونایی که بچه اولشونه و با حرف اومدنش کلی خوشحال میشن منم با وجود اینکه این حرکات و قبلاً از سارا دیده و شنیده بودم آنچنان ذوقی میکنم که نگوووووووووووووووووووووووو . الته بابا بیشتر. وقتی یه کلمه میگی بابا یه ساعت قهقهه میزنه  و سارا هم بغلت میکنه و مثل همیشه میشه میگخپه قربون داداش گلم  تقریباً هر چیزی و رو که میگیم بگو با ربان شیرین خودت میگی اما کلمه هایی کلمه هایی که خودت دائم استفاده میکنی و تو حرفات میاری و واست مینویسم . امیدو...
29 مرداد 1393

777 روزگی گلم

       روزگیت مبارک پسرم. ( مصادف با 1393/05/15 ) پارسای عزیزم امروز در حالیکه نفسم پارسا جون تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 16 روز سن دارد ساعت یازده و نیم شب در حالیکه به شدت در حال اذیت کردن روی میز کامپیوتر و داد و بیداد کردن هستی و حسابی من و کلافه کردی دارم واست مینویسم. وامروز صبح ساعت بیست دقیقه به هفت 16 ام مرداد در حالیکه حاضر شدم واسه سر کار رفتن به سرعت نور پریدم پشت کامپیوتر تا ننوشتن دیشب و یکم جبران کنم آخه دیشب به طرز فجیعی داشتی همه چیزو بهم میریختی و نذاشتیییییییییییییییییییییییییییی کارم و انجام بدم. خوب از شیطونیات بگذریم. حالا دیگه گل پسرم هرروز از روز قبل گوش به حرف تر و آ...
15 مرداد 1393