نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

عید دیدنی پارسا و دوست جوناش

پارسا جونم هم تو سال جدید با دوستاش عید دیدنی کرد. اول  از همه دوست قدیمیش کوروش پسر خاله فاطی از دوستهای بچگیم. بعد هم یه دوست جدید پسر خاله فخری کیان که ٦ ماهش تموم شده و امیدوارم دوستهای خوبی واسه هم بشن. مثل من و مامانش که از دوران دانشگاه دوستیمون کاملاً حفظ شد. یه دوست دیگه پارسا که هم پسر داییشه و هم دوستش چون ابوالفضل پسر دایی رضا هم ٦ ماهش تموم شده و تو نوه های مامان بزرگ تنها پسریه که تقریباً به سن و سال پارسا میخوره و درآینده دوستهای خوبی امیدوارم بشن دیدن کرد. کوروش جدی کوروش با خنده البته خنده صدادار پارسا و کوروش خونه مامان جون کوروش کیان پسر خاله فخری ابوالفضل پسر دایی رض...
10 فروردين 1393

دومین دیدارپارسا و امیر مسعود

پسر نازم وقتی 4 ماه پیش امیر مسعود و دیده بودیم 3 ماهه بود و شما هم 5 ماه و نیمه. و حالا که بعد 4 ماه  تو فروردین ماه دوباره همدیگروملاقات کرده بودید بزرگ شدید هردو اما به هم هیچ واکنشی نشون نمیدادید و فقط به همدیگه نگاه میکردین.حسودی هم تو کارتون نبود. قربونت بشه مامان که همش میخندی. امیر مسعود هم در حال تعجب ...
27 ارديبهشت 1392

کوروش خان اولین دوست کوچولوی پارسا

پارسای گلم این کوروش کوچولو رو که میبینی پسر دوستم و خاله فاطی  جون خودته. وقتی اومده بودن دامغان شما واسه اولین بار همدیگرو ملاقات کردید .من با مامانش از ٧سالگی دوستم آرزو میکنم شما هم واسه هم دوستهای خوبی بشید وهر دو آدمهای موفق و آینده خوبی رو پیش رو داشته باشید. اینکه بعدها بدونی اولین دوست زندگیت کوروش کوچولو بوده  شاید برات دونستنش لذت بخش باشه. من که خودم الان کلی ذوق کردم. فدای هردوتون بشم من. آرزو میکنم  هر لحظه تک تک سلولهای بدنتون همیشه صحیح و سالم باشه. ...
22 آذر 1391

پارسا و امیر مسعود

دوشنبه 20 آذز 90 پارسای مامان اولین مهمونی و با همکارای مامانش گذروند . همگی رفته بودیم دیدن یه نی نی. بعد از اینکه پارسا  3 ماهه بود و همگی اومده بودن دیدن گل پسر که اونروز هم خیلی خوش گذشت و پسرم اصلاً اذیت نکرد حالا همگی رفته بودیم دیدن امیر مسعود پسر خاله محبوبه. که 54 روز از آقا پارسای من کوچیکتره. هردو مرخصی زایمان و میگذرونیم اما با این تفاوت که من فقط 4 روز دیگه باقی مونده و  او 1 ماه و نیم دیگه . وقتی وارد شدیم انتظار داشتم مثل همیشه که وارد یه جایی میشدی که تا به حال ندیده بودی جیغ میکشیدی گریه بکنی و سرو صدا راه بندازی اما بر خلاف نظرم خیلی هم منطقی برخورد کردی .آخه دو روز پیش که رفته بودیم مدرسه سارا نذاش...
22 آذر 1391
1