نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

کوشکولوی 3 سال و 9ماهه ی من

1395/1/6 15:52
نویسنده : مامانی
767 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی من....بعد از مدتها دارم واست مینویسم ..و بابت تاخیرم یه دنیا ازت عذر میخوام عزیزکم. مشغله ام زیاده و امیدوارم بعدها که داری میخونی خودت درکم کنی عزیز دلم...از اول مهر دانشگاه ثبت نام کردم و بعد از اداره سریع باید برم کلاس و خیلی کمتر میتونم واست وقت بزارم.هرچند همیشه و در همه حال این عذاب وجدان لعنتی ول کنم نیست.فقط بخاطر تو و سارا که اونطور که باید و شاید نمیتونم به وظایف مادریم عمل کنم ولی همه سعیم و میکنم تا جایی که توان دارم کم نزارم. خوب از خودت بگم کوشکولوی شیطون بلای مامان.... دعواها و جیغ و داد و بیدادهای تو و سارا سربه فلک کشیده و با هزار بار تذکر بی فایده من همچنان همیشه در حال بازی و دعوا و جیغ زدن هستید..کم کم دارم از تذکرهام کم میکنم و این حق رو بهتون میدم که بچگی کنید و از کنار هم بودن لذت ببرید ...میدونم که یک روز حسرت همین روزها رو میخورم ...پس تا میتونید بچگی کنید نفسهای کوچولوی من.

الانم که دارم واست مینویسم پنجم اسفند نودو چهار روزهای پایانی سال و دارم میگزرونم ...تو بانکم و با حجم کار بالا و گردن درد شدیدی که دارم یهو به خودم اومدم و از اینکه خیلی وقته سراغ وبلاگت نیومدم دوباره وجدان درد گرفتم و شروع کردم به نوشتن .

حدود 4 ماه دیگه سه سالت تموم میشه و وارد 4 سالگی میشی. این روزهای سه سالگیت به سرعت برق و باد میگزره و حدود دو ماهی هست که تموم مشغله و سرگرمیت شده بازی با فیلمها و آپارات بابا...علاقه هردوتون دقیقا مثل همه ...فیلم جمع کردن از تو خونه کار هرروزم شده و تا روزی دو سه بار بابایی برات فیلم نزاره و نبینی روزت شب نمیشه عشقم. هرچند فقط به آپارات نگاه میکنی و به فیلم توجهی نداری...چند روز پیش تنها تو پارکینگ کنار آپارات بودی که اومدم بهت سربزنم  دیدم انچنان ماهرانه فیلم و مثل بابایی از لابلای دستگاه آپارات گزروندی و به مرحله نمایش رسوندی که دهنم از تعجب باز موند ..هرچند، چند تا مسیرش و اشتباه رفته بودی اما همینکه روی انگشتهای شصت پات واستاده بودی و تا جای که دستت میرسید انجام داده بودی هرکسی  و به تعجب وا میداشت.

از اول شهریور گذاشتمت مهد و با شهناز خانوم خداحافظی کردی .اما هنوز یه ماه از رفتنت میگذشت که حساسیت شدیدت شروع شد آب ریزش بینی و سرفه و عفونت سینه و سرفه ول کنت نبود ..بعد از 4 تا دکتر که عوض کردم بالاخره به این نتیجه رسیدم که نباید بری مهد وقتی یه ماه خونه بودی کاملا خوب شدی و دوباره از بهمن رفتی مهد و بعد از یک هفته دوباره حساسیتت شروع شد و دو هفته دوباره پرستارت اومد.بعد از دو هفته که بهتر شدی به پیشنهاد خانم مرباییان مدیر مهد رفتی مهد از اول اسفند و هرچند یکم سرفه میکنی اما بی خیالت شدم تا یکم بدنت مقاوم بشه و خدارو شکر هنوز حساسیت شدیدی شروع نشده..و از رفتن مهد و بازی با بچه ها احساس لذت میکنی. خیلی شعر یاد گرفتی و همه شعرهات و میزارم واست تا بعدها همین ها رو به بچه های خوشگلت یاد بدی..

صحبت کردن و زبون بازیت هم کاملا به بابای گرامت رفته .با آشنا و غریبه گرم میگیری و همه مجذوبت میشن...راستی آبجی شهراد هم الان حدود دوهفته اش شده و اسمشم گذاشتن النا.....دیگه اینکه نی نی های عمو مرتضی و خاله طاهره هم تو راهه و نی نی دایی تقی هم حدود یه ماهی است دنیا اومده و اسمش هم زهراست.

از خوابیدنت بگم که کماکان رو پا باید بخوابی و اهنگ و فیلم دیدن تا خوابیدن کار هرروزته و شیشه خوردن هم هنوز داری ادامه میدی و بعد از کلی تلاش و بی فایده بودن دوباره زمین و واگذار کردم به خودت و گفتم تا هر زمانی که دوس داری نوش جان کن...به قول مامان بزگ که میگه دلخوشی بچم و ازش نگیر....

عید هم نزدیکه و لباسهای عیدت رو هم خریدم ...نمیدونم چرا اصلا مثل بچگی های سارا از لباس نو ذوق نمیکنی...موقع خرید اما تا میپوشیدم تنت اندازه رو ببینم با جوراب تو مغازه راه میرفتی و میرقصیدی .سبزه امسال رو هم دادم خاله زهرا درست کنه و از خدا میخوام سالی خوش همراه با سلامتی همه ی مردم داشته باشن .آمیییین

پارسا جون عشق مامان.......مامانی خیلی دوستت داره عزیز دلم... نمیدونم چطوری بگم فقط بدون جونم به جونت بنده عشقممممممممممممممممممممممممم.

و یه سفارش کوچولوی دیگه اینکه ازت میخوام مرد خوب بودن رو خوب بلد بشی...............مرد خوب بودن کار سختیه عزیزکم ..همه ی تلاشت رو بکن.............تا من و سرافرازم کنی ....

با بابایی رفتی راه اهن قطار ببینی و بابا هم خاطراتی تازه کنه

 

پارک و الا کلنگ بازی زمستان 94

عشققققق پارسا آپارات......

پارسا جونی تو مهد تمرین موسیقی

پارسا و به قول خودش ماسته بازی

بعد از پاکستان

تابستان 94 در راه خونه دریا تو جنگل

 

اب بازی تابستان 94

خرم آباد شهریور 94

بعد از کلی اب بازی و ماسته بازی تو خونه دریا

آبشار بیشه لرستان شهریور 94

پارک بازی بروجرد

 

دریا بازی

به اپارات کوچولو بابا هم رحم نمیکنی

اووووف ماسته بازی رو

بروجرد شهریور 94

 لرستان بازم آبشار

ونایی لرستان

دریا با دخترخاله ها

اولین روز مهد کودک

مدل مو  2016.....که اصلا حواسمون بهت نبود یهو دیدیمت این شکی شدی

اولین لباس پوشیدنت...فرم مهد

شیطونی های تو و سارا که دیگه واقعا اوووف داره

برف بازی زمستان 94 گلوگاه

شعرهای ماه اول مهد پسملی

و اینم مامان خسته و کوفته روزهای پایانی سال 94 که واقعا خسته کننده بود ...در حال نوشتن خاطرات پسرش.....

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان نسی
21 فروردین 95 9:25
سلام عزیزم سال نو مبارکایشالا سال خوبی رو کنار خانواده ات به خصوص تربچه هاینازت سپری کنی عاشقتون
مامان یاسین
14 شهریور 95 19:51
سلام مامان پارسا گلیخیلی اتفاقی وبلاگتون رو خوندم و خیلیی برام جالب بود چون پسر من هم مشکل هیدرونفروز کلیه چپ داشت و همه دوران ها نگرانی ها و استرس ها رو کشیدیم