نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

منو ببخش عزیزم

1392/2/27 12:47
نویسنده : مامانی
605 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا جون عزیز دل مامان من خیلی سهل انگارم خیلی. گاهی وقتها با خودم میگم کاش سر کار نمیرفتم و وقت میکردم بیشتر باهات باشم تا مجبور نباشم بذارم خودت سرگرم بشی و با خودت بازی کنی. هزار بار با خودم گفتم اگه کنارت بودم این اتفاق نمی افتاد عزیزکم. به اندازه دنیا خودم و سرزنش کردم. چهرشنبه هفته گذشته ساعت ٦ و نیم داشتم تو آشپزخونه شام میپختم و در حالی که به سارا هم سفارش کرده بودم مواظبت باشه اما سارا هم تو اتاقش رفت و تنهات گذاشت. از رفتن بابا هم به بیرون ٣ دقیقه بیشتر نگذشته بود که آنچنان جیغی کشیدی که همون لحظه فهمیدم چه اتفاقی افتاده چون میشنیدم صدای جیغت داره از کجا میاد. نفهمیدم چطور رسیدم جلوی پله ها و از روروئک که بر عکس افتاده بود روت و چرخهاش به طرف بالا بود آوردمت بیرون. هیچ وقت خودم و این همه نباخته بودم

سارا سریع زنگ زد به بابا و گفت بیا پارسا افتاده از رو پله ها مامانی هم داره گریه میکنه.

من هم نمیدونستم چطوری باید میفهمیدم جاییت خدای نکرده شکسته یا نه یا سرت طوری شده یا نه. فقط میدیدم یه طرف صورتت قرمز شده .

بابا هم سریع رسید و بغلت کرد برد یکم تو کوچه و یکمم آب بازی . وقتی وارد شدی و دیدم داری میخندی انگار دنیارو بهم دادن.

بعد هم بردیمت دکتر و گفت اگر تا ٦ ساعت بالا نیاره و تب نکنه اتفاقی نیفتاده اما اگر کوچکترین تب یا گیجی بهش دست داد سریع ببرید و یه عکس بندازید . اما خدارو هزاران هزار بار شکر مثل همیشه سرحال بودی و حتی با اون صورت کبود شده و پف کرده ات نای نای میکردی.

و اما از آبجی سارا بگم که اون هم خودشو مقصر میدونست و خیلی واست گریه کرد. تند تند واست آیت الکرسی میخوند.

خیلی جالبه که سارا هم دقیقاً تو همین سن از پله های حیاط افتاد تو حیاط و  دقیقاً همینطور گریه میکرد که خدا رو شکر اونم به خیر گذشته بود.

اما حالا من و بابا موندیم چطوری از روی چهار چوب رد شدی. بابا میگه من در و بستم رفتم سارا هم میگه من باز نکردم من هم تو آشپزخونه بودم نمیدونم چطوری در باز شد و  با روروئک از روی چهارچوب رد شدی و رفتی جلو و از پله ها افتادی .

با این حال ازت معذرت میخوام عزیزم دیگه قول میدم نذارم از این اتفاق های بد بیفته.

من و ببخش عزیز دلم.

حالا بعد از سه روز هر روز بهتر از قبل میشی عزیزم . فقط همین مونده که امیدوارم هر چه زودتر خوب شی. بووووووووووووس نفس مامان

 

 الهی مامان بمیره عزیزم دیگه نبینمت این شکلی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان یزدان
28 اردیبهشت 92 10:52
الهی... چه بد خورده زمین.
نسیم-مامان آرتین
28 اردیبهشت 92 14:38
بمیرم برات عزیز دلم خدا خیلی خیلی رحم کرده خدایا همیشه گفتم والانم میگم حافظ همه بچه ها باش