نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

15ماهگی

1392/6/30 18:13
نویسنده : مامانی
580 بازدید
اشتراک گذاری

١-٢-٣-٤-٥-٦-..........................٤٥٨ . باورم نمیشه به این زودی ٤٥٨ روز گذشت. نمیدونم چی بگم. نباتم؟؟؟ قندم؟؟؟ عسلم؟؟؟ از همه اش شیرین تری . اصلاً قابل توصیف نیست . فقط میتونم بگم خدایا نوکرتم مرسی . اندازه دنیا شکرررررررررررررررررررر

خوب حالا بگم از این همه شیرینی. اول بگم از اون دندونهای تیز و خوشگلت که ٤ تا بالا درومده و ٢ تا پایین. هر چی هم میخوری با این چند تا دندون خوردش میکنی و میخوری. جدیداً هم آبجی سارا یه مسواک واست خریده و روزی ده بیست باری مسواک میزنی واسه خودت.

و بعد از گذشت ٤ ماه موفق به یاد گرفتن دس دسی شدی. و فردا که قراره ببرمت قد و وزن ١٥ ماهگی چون هر سری ازم میپرسه دس دسی میکنه یا نه حرفی واسه گفتن دارم. پریشب داشتیم دست میزدیم که تو هم باهامون همراه شدی و ودوباره این آبجی سارا بود که شکار لحظه ها کرد.

عاشق ماشین بازی شدی. روزی هزار بار این ماشینها رو میگیری و چهار دست و پا دور خونه دور میزنی باهاشون.گواهی نامه ات و مطمئنم بار اول میگیری. قربون پایه یکم گرفتنت بشه مادر

یه ماجرای جالب دیگه اینکه دو روز پیش رفتی جلو کابینت و درو باز کردی گفتی مَ مَ منم درو بستم جیغ کشیدی و دوباره تکرار کردی مَ مَ خلاصه بعد از چند بار گریه من که عقلم به جایی قحط نداد چون فقط سیب زمینی و پیاز اونجا بود گذاشتم جلوی دستت و یک پیاز برداشتی مثل سسسسسیب گاز میزدی و میخوردی و آبجی سارا هم دنبالت تند تند بهت آب میداد. اما حاضر نبودی پیاز و ولش کنی و چند تا گاز ازش زدی و خوردی. که هنوز در حال تعجبیم

و حالا نماز خوندنت رو قربون. به محض اینکه جانمازو میبینی و میگیم پارسا الله کنه این شکلی میشی

یه چیز دیگه هم که شبها خیلی میخندیم و برنامه هر شب شده روسری سر کردنته جیگرم خیلی دوست داری روسری برمیداری و میای میدی دست بابایی و به محض اینکه سرت میکنه تند تند تو خونه راه میری و میخندی

خوابیدنت هم جدیداً ماجرایی داره. قربونت بشه مامان که شبها تا چشام میره رو هم بیدار میشی و تا صبح ١٠٠٠٠٠٠٠٠ بار شیر میخوای. خودم و البته بیشتر بابا تعجب میکنیم چطور ساعت ٦ پا میشم. اینم کار خداست این همه توانایی من و زیاد کرده

موقع خوابت هم حتماً باید یه چیز دستت باشه. یا موبایل من که وقتی حسنی گوش میدی خوابت میبره یا آقا قور قوری .که بعدش هردو از دستت میفته

و از اونجا که پسرم عشق آب و آب بازیه. دیروز ساعت ٥ گیر داده بودی شدید که بری تو حیاط و آب بازی کنی. زمین داغ شده بود از گرما و منم در مقابل گریه هات نتونستم طاقت بیارم و بردمت و شلنگ آب و دادم دستت مثل همیشه. سرم گرم باغچه بود که دیدم نیستی.سریع برگشتم و دیدم آقا از گرما رفته زیر درخت تو سایه نشسته داره آب بازی میکنه. وای که چقدر بوست کردم

یکی دیگه از کارهات که دلم و آب میکنه گرد گیری کردنته. نیست که بابایی بنده خدا همش درحال انجام این کاره تو هم ازش یاد گرفتی و همیشه کمک مامان میکنی. خوش به حال عروسم که این همه کمک به حال داره. فدات بشم من

هر چند لحظه لحظه زندگی باهات عزیزم پراز شیرینی و عشقه. فقط چند تا از کارهایی که تو ماه ١٥ ام زندگیت انجام میدی و واست به تصویر کشیدم.

آرزوی همیشگیم و باز هم تکرار میکنم.

خدایا همه نی نی ها و بچه ها همیشه سلامت باشن. آمییییییییین

الهی من نه آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی
به نگاهی باز کن در
که جز این خانه مرا نیست پناهی ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)