پارسای و اولین تولد زندگیش
پسملی مامان وقتی ٦ ماه و ٢٢ روزش بود اولین تولد رو که تولد آبجی گلیش بود و دید . از بعد ازظهر شروع کردی نق نق کردن حق داشتی قند عسلم چون سه روزه سرماخوردی شدییییییییییییید و سه شبه تب داری. با این حال خرابت واسه آبجی یه تولد کوچولوگرفتم که در کنار داداشی یکم خوش بگذرونه. شما هم یه کلاه تولد گذاشتی سرت و دو سه ساعتی رو با اون حالت تو بغل طاقت آوردی و چند بار واسه چند دقیقه خوابیدی و بیدار شدی. واقعاً هیچ چیز نمیتونه بدتر از این باشه که مادر ناراحتی بچه اش و ببینه.٤شبه خیلی بد میخوابی یعنی اصلاً نمیخوابی اگر هم میخوابی یا باید رو بغل باشی یا در حال تکون خوردن باشی. بینیت هم گرفته شیر خوردن برات سخت شده عزیز دلم. صبحها وقتی با این حال خرابت مجبورم تنهات بذارم خیلی ناراحتم عسل مامان . بردمت دکتر و داروهات و میخوری اما انگار هیچ فرقی نمیکنی.نمیدونم چرا خوب نمیشی هر دقیقه یه روز واسم میگذره . فقط دعا میکنم خدایا گل پسرم زودتر خوب بشههههههههههههههه.
این هم پسر تب دار و مریض مامان در اولین جشن تولد
حالا که از ناراحتی هات گفتم یه چیز هم بگم که یکم خوشحال بشی عزیزم. وقتی ٥ شنبه با آبجی سارا بردیمت حموم در حین ناباوری دیدیم داری میخندی و دوباره از آب بازی و حموم خوشت اومده. یاد حرف مامان نسیم آرتینی افتادم که میگفت آرتین هم همینطور بود دوباره از آب خوشش اومد منم اون موقع میگفتم میشه پارسا هم خوشش بیاد و از این همه جیغ زدن خیالم راحت شه. خدارو شکر این اتفاق افتااااااااد.