نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

دایره لغات پارسا در 21 ماهگی

      دست   :     دَت پا    :      با گوش : گوش مو : ممممممممم ماشین : دیییییید جیش : دیش ماهی : مایی ماه : ما گاو : مااااا  کلاغ : گار گار بادکنک : بابادی آبجی : اویی چای : دایی گربه میوووووووو پارک : تاتا توپ : تو     ...
3 فروردين 1393

آخرین روز زمستان 92 و 21 ماهه شدن پارسا

عزیزکم در واپسین روزهای زمستان که به استقبال بهار می رویم  شاهد یک ماه بزرگ شدنت هستم . ٢٠ ماهگی رو پشت سر گذاشتی و با اولین روز سال ٩٣ بیست و یکمین ماه زندگیت هم به خوشی سپری شد. اسفند هم با همه خستگی هاش تموم شد واسه منم که روزهای آخر سال و تو بانک سپری کردن مثل یه خواب میموند تموم شد و یک نفس راحت من و بابایی کشیدیم. گل پسر مامان هم واسه خودش مردی شده . تو این ماه بود که دایره لغاتت و دندون درآوردنت خفن چشم گیر بود.   دیگه مثل آقا ماهارو صدا میکنی و با مامان گفتن هات دل منو میبری. امیدوارم عزیزکم سال جدید رو که پیش رو داریم سال سلامتی و تندرستی واسه هممون باشه . فقط همین و میخوام و آرزو میکنم هیچ وقت غم نیاد سراغمون ...
3 فروردين 1393

13 و 14 و 15 و 16 امین دندان

قربونت بره مادر با این همه تلاشت. و بالاخره دهن کوچولوی پسرم هم داره پر از دندونهای سفید خوشگل میشه. حالا که پسرم در روزهای پایانی ٢١ امین ماه زندگیشه ٤ تا دندون نیشش هم با هم زده بیرون . بووووووس مبارکت باشه قند عسل مامان ...
3 فروردين 1393

9 , 10 , 11 , 12 امین دندان

                                            و بالاخره گل پسر مامان در سن بیست ماه و 13 روزگی در حالیکه با اداهای سارا در حال قهقهه زدن بود مامان متوجه یه چیزهایی شد.دیگه کنجکاویم گل کردو شروع کردم به جستجو .بلههههههههه دو تا کرسی بالا دو تا کرسی پایین. فکر کنم دیگه آمارش از دستم خارج بشه چون همه لثه ات متورم شده و دندونها از زیر لثه پیداست. آفرین به پارسا آفرین به ویتامین دی بازم مثل همیشه خدارو یه دنیا شکر میکنم. ...
20 اسفند 1392

20 ماهه شدن نفسم

 20ماهگیت مبارک پارسا جونم. ایشالا که دویست ساله شی مادر. الان که دارم فکر میکنم کارهایی که تو 20 ماهگی یاد گرفتی چی بوده فقط شیطونی هات میاد جلو چشام. نیست آخه پیشت نیستم و همش عذاب وجدان دارم و همش در حال نوازش کردن از طرف من و بابایی هستی اصلاً اخم و دعواکردن و حساب بردن نمیدونی چیه. جدیداً یکم دعوات میکنم و تا اخم هامو میکشم به هم میزنی زیر خنده و فکر میکنی دارم باهات بازی میکنم . اما بازم نیست پرستارت این احساس مارو نداره هر از چند گاهی نگاه با مسما بهت میکنه واسه خرابکاری هات سرت و میندازی پایین و یه نیم نگاه بهش میندازی و از کارت شرمنده میشی مثلاًًًًًًًًًاًاًاًاًاً  . بیرون رفتن و در در رفتن هم اضافه شده به کارهای بابا...
3 اسفند 1392

دندان هشتم و بقیه ماجرا

عزیز دل مامان میخوام از دندونهات بگم نفسم . از حدود سه ماه پیش که دندون هفتمت درومد و بلافاصله دندون هشتمت هم جوونه زد و  دیگه گل پسرم 8تا دندون خوشگل 4تا بالا و 4تا پایین داشت. هرروز منتظر نهمی بودم اما این انتظار روزها به ماه رسید و خبری از نهمی نشد دو ماه و سه ماه گذشت اما بازم خبری نشد .کم کم داشتم دلواپس میشدم آخه همه ی هم سن های خودت بین 14 تا 18 تا دندون درآورده بودن . بعد از کمی پرس و جو به این نتیجه رسیدیم ببریمت دکتر و ببینیم نظر اون چیه با اولین نگاهی که دکتر بهت انداخت گفت کمبود ویتامین دی شدید داری در حد المپیک . خلاصه بعد کلی توصیه که حتماً چند دقیقه ای رو در روز تو آفتاب بگذرونی و شربت ویتامین دی و آمپول ویتامین دی ا...
3 اسفند 1392

خاطرات قسمت اول. هیدرونفروز

پارسای عزیزم الان که دارم برات مینویسم 4ماه و ده روزه هستی . نمیدانم از کجا شروع کنم احساس میکنم این 4 ماه 4سال گذشته .از وقتی 6 ماهه تورو باردار بودم و دکتر بهم گفت یه کلیه کوچولوت متورمه و لوله حالبت گرفته است دنیا رو سرم خراب شد بعد از سونوگرافی با گریه برگشتم خونه باباحسین بنده خدا سونو رو گرفت و به هر سختی بود دکترم و پیدا کردو باهاش صحبت کرد اونم یکی دیگه نوشت و ایندفه رفتم شاهرود سونوگرافی فکر میکردم دامغان اشتباه متوجه شده اما دکتر اونجا هم گفت از الان با جراح کودک صحبت کنید تا دنیا که اومد عمل بشه . منم با شنیدن کلمه عمل دوباره غم دنیا اومد رو دلم و برگشتم خونه . دیگه کار هرروز من و بابایی شده بود تحقیق در مورد هیدرونفر...
19 بهمن 1392

خاطرات قسمت دوم

نتونستم عزیزم ادامه خاطراتت بنویسم هر کاری کردم ارسال نشد مجبور شدم جای جدید ادامه بدم اینطوری مشکل حل شد. چهارشنبه  2 تا کیسه ادرار گذاشتتم کنارم تا صبح زود بذارم نمونه ادرارت رو بگیرم و بدم بابا که صبح داره میره بانک ببره آزمایشگاه. ساعت 5 و نیم گذاشتم ساعت 7 باز کردم چپ  پوشکت رو عزیزم دیدم کیسه ادرار جداشده و افتاده تو پوشکت و دریغ از یه قطره. کیسه دوم هم گذاشتم و بابا رفت تا بهش خبر بدم یه رب بعد نگاه کردم دیدم واااای این یکی هم دراومده چرا اینطوری میشد من که بارها این کارو کرده بودم . زنگ زدم بابایی گفتم دیگه کیسه ادرار ندارم و گفت یکی دیگه تو چمدون که از تهران مونده بود هست رفتم اون یکی رو گرفتم و گذاشتم دوباره یه رب بع...
19 بهمن 1392

19 ماهگی نورچشمم

پسر گلم  19 ماهگیت مبارکه مادر. ایشالا که ثانیه به ثانیه و  ماه به ماه و سال به سال شاهد سلامتی و شاد بودنت باشم. الان که دارم واست مینویسم از 19 ماهگیت 8روز گذشته و این مامان تنبل که نه پر مشغله وقت کرده واست بنویسه. ساعت دو ورب سه شنبه بابایی هنوز نیومده و تو هم خوابوندمت و تا ناهار گرم شه آجی سارا رو از پای کامپیوتر به پای تلوزیون تبعیدش کردم تا وبلاگ عقب افتاده قند عسلم و به روز کنم. 19 ماه گذشت و با درآوردن 8تا دندون همه چی تقریباً میخوری. قرار بود اول این ماه از شیر بگیرمت اما چشمم که به دندونات میفته دلم میسوزه و با خودم میگم آخه هنوز نمیتونی خوب غذا رو بجوی و از طرفی حسابی وابسته شدی و کماکان باید تا صبح سی چهل باری بی...
10 بهمن 1392