نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

20 ماهه شدن نفسم

 20ماهگیت مبارک پارسا جونم. ایشالا که دویست ساله شی مادر. الان که دارم فکر میکنم کارهایی که تو 20 ماهگی یاد گرفتی چی بوده فقط شیطونی هات میاد جلو چشام. نیست آخه پیشت نیستم و همش عذاب وجدان دارم و همش در حال نوازش کردن از طرف من و بابایی هستی اصلاً اخم و دعواکردن و حساب بردن نمیدونی چیه. جدیداً یکم دعوات میکنم و تا اخم هامو میکشم به هم میزنی زیر خنده و فکر میکنی دارم باهات بازی میکنم . اما بازم نیست پرستارت این احساس مارو نداره هر از چند گاهی نگاه با مسما بهت میکنه واسه خرابکاری هات سرت و میندازی پایین و یه نیم نگاه بهش میندازی و از کارت شرمنده میشی مثلاًًًًًًًًًاًاًاًاًاً  . بیرون رفتن و در در رفتن هم اضافه شده به کارهای بابا...
3 اسفند 1392

دندان هشتم و بقیه ماجرا

عزیز دل مامان میخوام از دندونهات بگم نفسم . از حدود سه ماه پیش که دندون هفتمت درومد و بلافاصله دندون هشتمت هم جوونه زد و  دیگه گل پسرم 8تا دندون خوشگل 4تا بالا و 4تا پایین داشت. هرروز منتظر نهمی بودم اما این انتظار روزها به ماه رسید و خبری از نهمی نشد دو ماه و سه ماه گذشت اما بازم خبری نشد .کم کم داشتم دلواپس میشدم آخه همه ی هم سن های خودت بین 14 تا 18 تا دندون درآورده بودن . بعد از کمی پرس و جو به این نتیجه رسیدیم ببریمت دکتر و ببینیم نظر اون چیه با اولین نگاهی که دکتر بهت انداخت گفت کمبود ویتامین دی شدید داری در حد المپیک . خلاصه بعد کلی توصیه که حتماً چند دقیقه ای رو در روز تو آفتاب بگذرونی و شربت ویتامین دی و آمپول ویتامین دی ا...
3 اسفند 1392

خاطرات قسمت اول. هیدرونفروز

پارسای عزیزم الان که دارم برات مینویسم 4ماه و ده روزه هستی . نمیدانم از کجا شروع کنم احساس میکنم این 4 ماه 4سال گذشته .از وقتی 6 ماهه تورو باردار بودم و دکتر بهم گفت یه کلیه کوچولوت متورمه و لوله حالبت گرفته است دنیا رو سرم خراب شد بعد از سونوگرافی با گریه برگشتم خونه باباحسین بنده خدا سونو رو گرفت و به هر سختی بود دکترم و پیدا کردو باهاش صحبت کرد اونم یکی دیگه نوشت و ایندفه رفتم شاهرود سونوگرافی فکر میکردم دامغان اشتباه متوجه شده اما دکتر اونجا هم گفت از الان با جراح کودک صحبت کنید تا دنیا که اومد عمل بشه . منم با شنیدن کلمه عمل دوباره غم دنیا اومد رو دلم و برگشتم خونه . دیگه کار هرروز من و بابایی شده بود تحقیق در مورد هیدرونفر...
19 بهمن 1392

خاطرات قسمت دوم

نتونستم عزیزم ادامه خاطراتت بنویسم هر کاری کردم ارسال نشد مجبور شدم جای جدید ادامه بدم اینطوری مشکل حل شد. چهارشنبه  2 تا کیسه ادرار گذاشتتم کنارم تا صبح زود بذارم نمونه ادرارت رو بگیرم و بدم بابا که صبح داره میره بانک ببره آزمایشگاه. ساعت 5 و نیم گذاشتم ساعت 7 باز کردم چپ  پوشکت رو عزیزم دیدم کیسه ادرار جداشده و افتاده تو پوشکت و دریغ از یه قطره. کیسه دوم هم گذاشتم و بابا رفت تا بهش خبر بدم یه رب بعد نگاه کردم دیدم واااای این یکی هم دراومده چرا اینطوری میشد من که بارها این کارو کرده بودم . زنگ زدم بابایی گفتم دیگه کیسه ادرار ندارم و گفت یکی دیگه تو چمدون که از تهران مونده بود هست رفتم اون یکی رو گرفتم و گذاشتم دوباره یه رب بع...
19 بهمن 1392

19 ماهگی نورچشمم

پسر گلم  19 ماهگیت مبارکه مادر. ایشالا که ثانیه به ثانیه و  ماه به ماه و سال به سال شاهد سلامتی و شاد بودنت باشم. الان که دارم واست مینویسم از 19 ماهگیت 8روز گذشته و این مامان تنبل که نه پر مشغله وقت کرده واست بنویسه. ساعت دو ورب سه شنبه بابایی هنوز نیومده و تو هم خوابوندمت و تا ناهار گرم شه آجی سارا رو از پای کامپیوتر به پای تلوزیون تبعیدش کردم تا وبلاگ عقب افتاده قند عسلم و به روز کنم. 19 ماه گذشت و با درآوردن 8تا دندون همه چی تقریباً میخوری. قرار بود اول این ماه از شیر بگیرمت اما چشمم که به دندونات میفته دلم میسوزه و با خودم میگم آخه هنوز نمیتونی خوب غذا رو بجوی و از طرفی حسابی وابسته شدی و کماکان باید تا صبح سی چهل باری بی...
10 بهمن 1392

قد و وزن 18 ماهگی

پسر م قبل از زدن واکسن 18 ماهگیش قدو وزن شد بد نبود اما نسبت به سه  ماه قبل زیاد هم خوب نیود اما میفهمم عزیزم بخاطر دوسه بار سرما خوردنت و دندون درآوردنته  ایشالا که همیشه صحیح و سالم باشی .این یکی دو کیلو بالا و پایین مهم نیست نفسسسسسسسسسسسسسسسسسم              تاریخ        سن        قد        وزن           دور سر                     92/10/1         18 ماه              83      ...
13 دی 1392

واکسن یک و نیم سالگی

سی ام آذر مصادف با 18 ماهه شدنت نوبت واکسنت بود نفس مامان. قبلاً شنیده بودم نسبت به واکسن های قبلی عوارضش بیشتره به همین خاطر داشتم خودم و گول میزدم که یه هفته بعد ببرمت واسه واکسن که صبح ساعت 9 پرستارت زنگ زد که از خانه بهداشت تماس گرفتن حتماً پارسا رو واسه واکسن بیارید. دیگه مجبور بودم ساعت ده یکم استامینوفن خوردی و ساعت ده و نیم اومدم دنبالت با مرضی رفتیم واسه زدن واکسن. بعد از اینکه ازم پرسید به دست بزنم یا پا قطره خوراکی فلج اطفال و بهت داد آقای موسوی و بعد هم دو تا دست کوچولوت و زدم بالا و یکی به چپ و یکی به راست . دست راستت زیاد مهم نبود اما دست چپت احتیاج به کمپرس داشت . واکسن زدیم و منم یکم شیر بهت دادم و برگشتیم خونه و من رفتم سر ...
4 دی 1392