نفسم پارسا جوننفسم پارسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هر روز از زندگی پارسا

میخواهمت

خدا رو میخوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام خدا رو دوست دارم نه واسه جهنم و بهشت خدا رو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت خدا رو میخوام نه واسه خودم که باشم یا برم خدا رو میخوام نه واسه روزهای تلخ آخرم خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو و مقام خدا رو میخوام که فقط تو رو نگه داره برام                                             &...
16 بهمن 1391

قدووزن 7 ماهگی

امروز شنبه ٧/١١/٩١ مرخصی گرفتم تا من و پسملی یکم با هم خوش بگذرونیم که ساعت ١٢ یهو به ذهنم رسید که باید ببرم خانه بهداشت و یه چکاب کنم قند عسل و. البته با ٧ روز تاخیر. دوتایی رفتیم که گل پسر مامان یه عالمه ذوق کرد به خاطر بیرون رفتن . وقتی با خانوم پرستار حرف میزدم و از شما میپرسید  ازم سوال کرد جیغ هم میزنه که آنچنان جیغی زدی که  همه برگشتن نگات کردن منم گفتم آره خیلی جیغ میزنه این هم نمونه اش که لپت و کشید و قربون صدقه ات رفت. قربوت پسر مامان بشم که هرجا میریم شیرینی تو نشون میدی به همه. بعدش هم وزنت کرد و بعد هم قد و بعد هم دور سر. خیلی هم ازت تعریف کرد. بعد هم برگشتیم خونه و همون لحظه اومدیم باهم در حالی که روی ...
7 بهمن 1391

7ماهه شدن گل پسر

    برایت آرزو دارم سعادت را٬طراوت را٬ بهشت و بهترین بهترین ها را. عزیز روز های من خدا را می دهم سو گند که در قلبم برای تو خدارا آرزو دارم. جمعه ٣٠/١٠/٩١ روز آخر از ماه ششم پارسای عزیزم بود.و این یعنی یک ماه دیگه با ثانیه ثانیه سپری کردن با پارسای عزیزم گذشتن. بله چشم روی هم گذاشتیم و پسرم ٧ ماهه شد.  روزها و شبها به سرعت برق و باد میان و میرن و دوباره باید تبریک بگم. عزیز دلم ٧ ماهگیت مبارک. روزها میگذرن و بزرگ و بزرگ تر میشی. حالا دیگه به حرفای م...
3 بهمن 1391

پارسای و اولین تولد زندگیش

پسملی مامان وقتی ٦ ماه و ٢٢ روزش بود اولین تولد رو که تولد آبجی گلیش بود و دید . از بعد ازظهر شروع کردی نق نق کردن حق داشتی قند عسلم چون سه روزه سرماخوردی شدییییییییییییید و سه شبه تب داری. با این حال خرابت واسه آبجی یه تولد کوچولوگرفتم  که در کنار داداشی یکم خوش بگذرونه. شما هم یه کلاه تولد گذاشتی سرت و دو سه ساعتی رو با اون حالت تو بغل طاقت آوردی و چند بار واسه چند دقیقه خوابیدی و بیدار شدی. واقعاً هیچ چیز نمیتونه بدتر از این باشه که مادر ناراحتی بچه اش و ببینه.٤شبه خیلی بد میخوابی یعنی اصلاً نمیخوابی اگر هم میخوابی یا باید رو بغل باشی  یا در حال تکون خوردن باشی. بینیت هم گرفته شیر خوردن برات سخت شده عزیز دلم. صبحها وقتی با ...
25 دی 1391

اولین سال میلادی با پارسا

عزیزکم اولین سال نوی میلادی با 5 روز تاخیر مبارکت باشه. سال ٢٠١٣ شده در حالی که ٦ ماه و ١٢ روزه هستی عسلم.امیدوارم سالیان سال سلامت و تندرست باشی و از کنار هم بودن نهایت لذت و ببریم.   این هم قند عسل مامان که در سال ٢٠١٣ میتونه بشینه و واسه چند دقیقه ای بازی کنه اما یکم که خسته میشه میره رو ویبره و یا چپ میفته یا راست یا مثل الان که عکس و انداختم به پشت افتاد و خدارو شکر افتادی روی بادکنک پشت سری و نیفتادی روی زمین کوشکولوی من.   ...
17 دی 1391

کارت رشد پارسا جونم تا پایان 6 ماهگی

عزیزم حالا که یه نگاه به کارت رشدت میندازم میبینم چه سریع دارن سانتی مترها زیاد و زیادتر میشن و کیلوگرم ها بالا میره. قربون اون قدو بالات بشه مامان.     تاریخ سن قد وزن دور سر ٣٠/٠٣/٩١ بدوتولد ٥١ ٢٥٠/٣ ٣٦   تاریخ سن قد وزن دور سر ٠٤/٠٤/٩١ ٥روز ٥١ ٥٥٠/٣ ٣٦   تاریخ سن قد وزن دور سر ١٤/٠٤/٩١ 15روز ...
7 دی 1391

احوالات پارسای نازم در 6 ماهگی

پارسای عزیزم ٦ ماهه شدنت مبارک.حالا که بزرگتر شدی خیلی کارها یاد گرفتی عزیزکم         پارسا جونم حالا ٦ ماهگی و پشت سر گذاشته و وارد ماه ٧ شده . تو این مدت ٦ ماه که گذشت پیشرفتهای زیادی کردی عزیزم. باور کردنش برام سخته به این زودی بزرگ شدی و از حالت نوزادی کاملاً در اومدی .حالا دیگه موقع خوابیدن سرت و راحت میتونی حرکت بدی و بدنت و مثل آدم بزرگها به پهلو میکنی ومیخوابی.شیرین شدی و با حرکاتت همه رو میخندونی. من و بابا و سارا هم هرروز از روز قبل بیشتر دوستت داریم و ازبودنت لذت میبریم. واسه پ...
6 دی 1391

6ماهگی و باز هم واکسن

قشنگ مامان ٤ دی در حالیکه ٤ روز از واکسن ٦ ماهگیت میگذشت با هم رفتیم و واکسنت و زدیم. میخواستم مرخصی بگیرم چون میدونستم مثل دودفه قبل ممکنه دوسه شب تب کنی. اما زنگ که زدم خانه بهداشت گفت تا ساعت ٢ هستیم.منم گفتم یک و نیم که واسه شیر دهی زودتر میام ببرمت و بعدش هم پیشت بمونم. ساعت یک و رب اومدم دنبالت و با مرضیه دختر پرستارت رفتیم واسه واکسن اینقدر پسر خوبی بودی اونجا. کارمندای اونجا باهات حرف میزدن و شما هم با او او کردن جوابشونو میدادی .بعد از قدو وزن و دور سر  بعد هم من و خودت رفتیم داخل اتاق اول قطره فلج اطفال بهت دادن که اصلاً استقبال نکردی بعد هم نشوندمت روی پاهام مثل همیشه . ٢ تا واکسن به هردو پات زدن و دو تا جیغ کشیدی...
6 دی 1391

واکسن 4ماهگی

گل پسرو امروز دوم آبان با دوروز تاخیر ساعت٩ بردیم واکسن ٤ ماهگیش رو زدیم وبرگشتیم .قربونت بشه مامان که فقط یه جیغ کوچولو زدی وبعدش یکم شیر خوردی خوابیدی . فدات بشم که مثل مامانت صبوری. تازه خانومه کلی حال کرد دید پسرم شده ٨ کیلو و٢٠٠. منم کلی پز دادم بهش .     ...
6 دی 1391